معرفی زویا پیرزاد

معرفی زویا پیرزاد

پست معرفی زویا پیرزاد ، توسط سایت دانلود کتاب برای شما عزیزان تهیه شده است. زویا پیرزاد (ارمنی: Զոյա Փիրզադ; زاده ۱۳۳۱ در آبادان) نویسنده معاصر ایرانی ارمنی تبار است. او در سال ۱۳۸۰ با رمان چراغ ها را من خاموش می کنم جوایز مهمی همچون بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری، کتاب سال وزارت ارشاد جمهوری اسلامی و لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا را به دست آورد و با مجموعه داستان کوتاه طعم گس خرمالو یکی از برندگان جشنواره بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶ و جایزه «کوریه انترناسیونال» در سال ۲۰۰۹ شد.

وی از معدود نویسندگان ایرانی است که تمام آثارش به فرانسوی ترجمه شده است.وی در سال ۱۳۷۰، ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷، سه مجموعه از داستان های کوتاه خود را به چاپ رساند؛ مثل همه عصرها، طعم گس خرمالو و یک روز مانده به عید پاک مجموعه داستان های کوتاهی بودند که به دلیل نثر متفاوت خود مورد استقبال مردم قرار گرفتند.اولین رمان بلند زویا پیرزاد، با نام چراغ ها را من خاموش می کنم در سال ۱۳۸۰ به چاپ رسید.

داستان این رمان که با نثر ساده و روانی نوشته شده است، در شهر آبادان دههٔ چهل خورشیدی می گذرد و شخصیت های داستان از خانواده های کارمندان و مهندسان شرکت نفت هستند که در محلهٔ بوارده جدا از بومیان آبادان زندگی می کنند.زویا پیرزاد کتاب هایی نیز ترجمه کرده است، از جمله آلیس در سرزمین عجایب اثر لوئیس کارول و کتاب آوای جهیدن غوک که مجموعه ای است از هایکوهای شاعران آسیایی.

زندگینامه زویا پیرزاد

زندگینامه زویا پیرزاد

زویا پیرزاد (Zoya Pirzad) در سال 1331 در آبادان متولد شد. پدر او مسلمان و مادرش ارمنی بود. او سال‌های کودکی و ابتدای نوجوانی خود را در شهر آبادان گذراند و برای ازدواج به تهران آمد. پیش از آغاز کار نویسندگی، زویا پیرزاد به ترجمه می‌پرداخت. دو کتاب «آلیس در سرزمین عجایب» و «آوای جهیدن غوک» از جمله شناخته‌شده‌ترین ترجمه‌های او هستند.

زویا پیرزاد از اوایل دهه‌ی هفتاد، به‌طور رسمی کار نویسندگی خود را با نگارش چند داستان کوتاه آغاز کرد. او داستان‌های کوتاه خود را در سه کتاب با عنوان‌های «مثل همه عصرها»، «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک» منتشر کرد.

زویا پیرزاد پس از نگارش این داستان‌های کوتاه، اولین داستان بلند خود را با عنوان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» راهی بازار کرد. این کتاب با استقبال بالایی از سوی مخاطبان روبه‌رو شد و نام او را بیش از پیش بر سر زبان‌ها انداخت.

در کارنامه‌ی افتخارات زویا پیرزاد جوایزی همچون بهترین رمان سال پکا، جایزه‌ی بنیاد هوشنگ گلشیری و جایزه‌ی کتاب سال به چشم می‌خورد.

زویا پیرزاد هم‌اکنون همراه خانواده‌اش در کشور آلمان زندگی می‌کند.

زندگینامه و دانلود بهترین‌ کتاب‌های زویا پیرزاد

بهترین کتاب‌های زویا پیرزاد

اغلب کتاب‌های زویا پیرزاد با استقبال بالایی از سوی مخاطبان روبه‌رو شده‌اند. در ادامه، فهرستی از بهترین کتاب‌های زویا پیرزاد را معرفی می‌کنیم:

کتاب چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم (I Will Turn Off the Lights) را شاید بتوان بهترین کتاب زویا پیرزاد دانست. داستان این کتاب در شهر آبادان می‌گذرد و شخصیت اصلی داستان زنی به نام «کلاریس» است که همراه همسر و سه فرزند خود در این شهر زندگی می‌کند. شخصیت اصلی این داستان اگرچه با چالش عجیب یا تعلیق زیادی روبه‌رو نمی‌شود، آغاز به روایت زندگی به‌ظاهر معمولی خود برای مخاطب می‌کند و همین روایت‌های ساده و روان او می‌توانند مخاطب را با خود همراه کنند و به دل زندگی شخصیت اصلی داستان ببرند.

کتاب عادت می‌کنیم یکی دیگر از آثار شناخته‌شده‌ی زویا پیرزاد است. زویا پیرزاد در این کتاب نیز به سراغ مسئله‌ی زن و زنانگی رفته‌ است، با این تفاوت که در این کتاب او زندگی زنانی از سه نسل مختلف را بازگو می‌کند. این کتاب که یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های فارسی‌ است، تاکنون به زبان‌هایی ازجمله فرانسوی، گرجی و ایتالیایی ترجمه شده است.

سبک نگارش و دیدگاه‌های زویا پیرزاد
آثار داستانی زویا پیرزاد ردپایی زنانه را همراه خود دارند. زویا پیرزاد در کتاب‌هایش به زن و دغدغه‌های او در جامعه می‌پردازد و مسائل زنان را بازگو می‌کند. او برای این روایت به سراغ روزمرگی‌ها می‌رود و سوژه‌هایش را از دل یک زندگی معمولی بیرون می‌کشد. زویا پیرزاد در مصاحبه‌های متعددی اعلام کرده که این مسئله که زندگی یک زن در کشورهایی مثل ایران، همواره به یک مرد گره خورده و زنان به عنوان دختر پدرشان، همسر یک مرد و یا مادر یک پسر تعریف می‌شوند، از جمله دغدغه‌های او در تمام سال‌ها بوده است، و زویا پیرزاد تلاش کرده تا در کتاب‌هایش همین دغدغه‌ها را بازتاب دهد.

یکی از نکاتی که آثار زویا پیرزاد را از سایر نویسندگان متمایز می‌کند توجه بی‌مانند او به جزئیات و پرداخت دقیق از پدیده‌های روزمره و اتفاقات عادی است، به‌گونه‌ای که در کتاب‌های زویا پیرزاد، مخاطب با امری روزمره و تکراری به شیوه‌ای نو و به‌گونه‌ای که تاکنون مواجه نشده‌ مواجه می‌شود.

شروع نویسندگی زویا پیرزاد در دهه هفتاد
در ابتدای دهه هفتاد بود که زویا پیرزاد تصمیم به خلق داستان‌های خود گرفت. او در این دهه، سه داستان کوتاه با نام‌های مثل همه عصرها، طعم گس خرمالو و یک روز مانده به عید پاک منتشر کرد که به شدت مورد استقبال مخاطبین قرار گرفتند. این استقبال سبب شد تا او به نگارش داستان‌های بلندتر فکر کند. کتاب چراغ ها را من خاموش می‌کنم، اولین رمان زویا پیرزاد است که نام او را به عنوان یک نویسنده توانمند در میان هنرمندان معاصر مطرح کرد. داستان رمان مربوط به یک زن خانه‌دار در یک خانواده‌ی ارمنی و روایت احساسات، مشکلات و مسائل او در زندگی می‌باشد.

سبک ادبی زویا پیرزاد
سبک ادبی زویا پیرزاد در نویسندگی بسیار روان و مستقیم است. او در کتاب‌های خود به مسائل اجتماعی و تا حدودی روایت مسائل سیاسی و تاریخی می‌پردازد و از زبانی ساده و قابل فهم استفاده می‌کند تا مخاطبانش را با مسائل پیچیده آشنا کند. او در نثر خود از تصاویری شفاف بهره می‌گیرد تا خواننده را تا پایان به خواندن داستان تشویق کند. پیرزاد در کتاب‌هایش از داستان‌های واقعی و تجربیات خود و دیگران الهام می‌گیرد و درباره‌ی مسائلی مانند زندگی در جامعه‌ی ایرانی، نقش زنان، مسائل و مشکلات آنها و… می‌گوید. نثر پیرزاد احساساتی و قوی است. او تلاش می‌کند تا با بیان تجربیات و مسائل خود خواننده را به فکر واقعیت‌های زندگی بیندازد. وی در نوشته‌هایش به جزئیات توجه می‌کند، ولی این مسئله نه تنها ملال‌آور و خسته‌کننده نیست، بلکه سبب جذابیت بیشتر داستان نیز می‌گردد.

موضوع کتاب های زویا پیرزاد

موضوع کتاب های زویا پیرزاد

شاید بتوان گفت که «زنان» موضوع اصلی نوشته‌های زویا پیرزاد هستند. او سعی می‌کند به اموری که ممکن است به نظر پیش پا افتاده و بی‌اهمیت بیایند، توجه کند. او به شکلی حرفه‌ای، درباره مسائل ساده‌ای که از زندگی روزمره می‌نویسد و خواننده را با جنبه‌هایی جدیدی از این مسائل آشنا می‌کند.سبک ادبی زویا پیرزاد هدف پیرزاد در نوشته‌هایش، به تصویر کشیدن مشکلات زنان و پیدا کردن راه‌حل‌های مناسب برای آن‌ها است. در داستان‌های او، زنانی از طبقات و قشرهای مختلف معرفی می‌شوند و در طول داستان به قهرمان‌های کتاب بدل می‌گردند. قصه‌هایی که در برخی از آنها زنان با نجابت و مناعت صبوری می‌کنند و در برخی دیگر، در طلبِ حق پایمال شده‌ی خود به جنگ جامعه‌ی مردسالار می‌روند. پیرزاد در گفتگویی می‌گوید:

«من در مورد زنان زیاد می‌نویسم، زیرا موضوع زنان درحال حاضر در مرکز دل‌مشغولی‌های من قرار دارد. اینکه فکر کنیم زنان به مردان وابسته‌اند واقعا مرا می‌رنجاند. در ایران، ارمنستان، هندوستان و بسیاری کشورهای دیگر که فرهنگ غیر غربی دارند، دختر زمانی که متولد می‌شود، دخترِ پدرش است و سپس زنِ شوهرش و در نهایت مادرِ پسرش! سرنوشت و زندگی یک زن همواره به زندگی یک مرد گره‌خورده است. این چیزی است که جامعه از زن توقع دارد: کار کردن در منزل، ازدواج کردن و سپس بچه‌دار شدن».
بهترین کتاب های زویا پیرزاد
نام کتاب های زویا پیرزاد به گوش اشخاص کتاب‌خوان و اهل مطالعه آشناست؛ موضوع دو کتاب مشهور این نویسنده را در ادامه، به صورت خلاصه، برای شما شرح می‌دهیم:

کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم: به داستان اصلی این کتاب در بخش ابتدایی اشاره نمودیم. در جهت تکمیل مطالب ذکر شده باید گفت که شخصیت اصلی داستان زنی به نام «کلاریس» است که در میان یکنواختی زندگی، به مردی در همسایگی خویش دل می‌بنند. روایت اتفاقات سیاسی و تاریخی، موازی با این داستان عاشقانه در این رمان از ویژگی های برجسته آن است.
کتاب عادت می‌کنیم: این کتاب ماجرا و اتفاقات سه نسل از یک خانواده را بیان می‌کند. «آرزو» زنی است که از همسرش جدا شده و هم‌اکنون دختر و مادرش مهم‌ترین اشخاص زندگی او هستند. داستان به احساسات آرزو و حوادث زندگی او می‌پردازد و یکی از جذاب‌ترین رمان‌هاییست که هر زن ایرانی می‌تواند آن را مطالعه کند.

از مترجمی تا نویسندگی
پیرزاد قبل از آنکه فعالیت خود را به‌صورت جدی به‌عنوان نویسنده آغار کند، به کار ترجمه مشغول بود. از جمله ترجمه‌های او می‌توان به «کتاب آلیس در سرزمین عجایب » و «آوای جهیدن غوک» اشاره کرد.

اوایل دههٔ هفتاد برای او آغازی برای نویسنده شدن بود. او در همین سال‌ها نوشتن داستان کوتاه را آغاز کرد و سه کتاب منتشر کرد. هرکدام از این کتاب‌ها شامل مجموعه‌ای از داستان‌‌کوتاه‌های او بودند. این سه کتاب عبارت‌اند از: «مثل همه عصرها»، «طعم گس خرمالو» و «یک روز مانده به عید پاک». داستان‌کوتاه‌های او با توجه به قلم مخصوص‌به‌خود و نوع نگاهش به‌ویژه به زنان و روزمرگی‌هایشان با استقبال زیادی از سوی مخاطبان روبه‌رو شد.

پس از آن، او خود را برای نوشتن اولین رمان بلندش یعنی «چراغ ها را من خاموش می کنم » آماده کرد و موفق شد آن را در سال ۱۳۸۰ به‌چاپ برساند. انتشار این کتاب برای زویا پیرزاد اوج دوران حرفه‌ای‌اش در نویسندگی محسوب می‌شود. او با این رمان علاوه بر اینکه بیش‌ازپیش قلمش شناخته شد و موردپسند عموم مردم قرار گرفت، موفق به دریافت جوایز مهمی چون «بهترین رمان سال پکا»، «جایزه بنیاد هوشنگ گلشیری» و «جایزه کتاب سال» شد.

نوشتن برای زنان به سبک زنانه‌نویسی
نکته‌ای که در نوشته‌ها و آثار زویا پیرزاد مشهود است موضوع و محوریت داستان‌هایش است؛ داستان‌های او دربارۀ زنان، دغدغه‌ها و مسائل‌شان است. او دغدغه‌اش را به زبان ساده می‌نویسد و سوژه‌هایش را از روزمرگی‌ها انتخاب می‌کند.

کسی که با دنیای زنانه و چالش‌هایشان حس هم‌ذات‌پنداری نداشته باشد، داستان‌ها و روایت‌های پیرزاد را سطحی می‌انگارد؛ باوجود این اگر قدری با دنیای زنان آشنا باشید، هنر زویا پیرزاد در نوع روایت و نگاهش به زنان و مسائل‌شان را درمی‌یابید.

او در مصاحبه‌ای با روزنامه «مترو» در این‌باره می‌گوید: «من در مورد زنان زیاد می‌نویسم، زیرا موضوع زنان درحال حاضر در مرکز دل‌مشغولی‌های من قرار دارد. اینکه فکر کنیم زنان به مردان وابسته‌اند، واقعا مرا می‌رنجاند. در ایران، ارمنستان، هندوستان و بسیاری کشورهای دیگر که فرهنگ غیرغربی دارند، دختر زمانی که متولد می‌شود، دخترِ پدرش است و سپس زنِ شوهرش و در نهایت مادرِ پسرش. سرنوشت و زندگی یک زن همواره به زندگی یک مرد گره خورده. این چیزی است که جامعه از زن توقع دارد: کار کردن در منزل، ازدواج کردن و سپس بچه‌دار شدن.»

او همچنین در ادامه دربارۀ حضور فعال زنان ایرانی در جامعه می‌گوید: «مردم غرب دربارۀ ایران تصور غلطی دارند. ایران نه عربستان سعودی است و نه کویت. شاید پوشش زنان ایرانی در خانه و محیط‌های اجتماعی با هم متفاوت باشد، اما زنان ایرانی نقش مقدم را در خانواده از سال‌ها پیش داشته‌اند و حتی در خانواده‌های سنتی هم این نقش وجود دارد. زنان در ایران در بسیاری از مشاغل حضور دارند، می‌توانند مقام‌های دولتی داشته باشند، عضو احزاب بشوند و حتی پدیدۀ مد هم در ایران فراگیر است.»

چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

این کتاب اولین رمان خانم پیرزاد بود و بسیار مورد استقبال قرار گرفت. داستان این کتاب دربارۀ روزمرگی‌های زنی ارمنی در آبادان به نام «کلاریس» است. نویسنده داستان را از زبان اول‌شخص، که همان کلاریس است، روایت می‌کند. همین شیوه باعث شده است مخاطب بیشتر با درونیات او به‌عنوان زن و اول‌شخص ارتباط برقرار کند و بتواند زندگی را از دید زنی خانه‌دار که تمام زندگی‌اش را وقف خانواده‌اش کرده، بهتر ببیند و درک کند.

کتاب به زبان‌های انگلیسی، یونانی، فرانسوی، ترکی، آلمانی، نروژی و چینی ترجمه شده است.

این کتاب در زبان انگلیسی با نام «چیزهایی هست که نگفتیم» منتشر شده است و جزء پرفروش‌ترین‌های انتشارات «وان ورد» بوده است.

عادت می‌کنیم
این رمان دومین رمان پیرزاد و باز هم دربارۀ زنان است، اما این بار او زنانی از سه نسل را مورد توجه قرار داده است. داستان این کتاب دربارۀ زن مطلقه‌ای به نام «آرزو» است که یک دختر دارد و با مادرش زندگی می کند. او به‌عنوان زنی مستقل تصمیم می‌گیرد شغل پدرش را ادامه دهد که مدیر بنگاه معاملات ملکی است.

جوایز و افتخارات
برندۀ جایزه بیست سال ادبیات داستانی برای داستان‌کوتاه «طعم گس خرمالو» در سال ۱۳۷۶؛
دریافت جوایز بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری، کتاب سال وزارت ارشاد جمهوری اسلامی ایران و لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا برای کتاب «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» در سال ۱۳۸۰؛
برنده جایزۀ «کوریه انترناسیونال» برای ترجمۀ فرانسوی داستان کوتاه «طعم گس خرمالو» در سال ۲۰۰۹؛
تشویق داستان «یک روز مانده به عید پاک» در هفتمین دورۀ کتاب سال ۱۳۷۸؛
دریافت جایزه‌ٔ «شوالیه ادب و هنر» از سوی دولت فرانسه.

معرفی آثار

معرفی آثار

زویا پیرزاد نویسنده معاصر
الف: تألیفات
کتاب مثل همه‌ی عصرها (1370)
مثل همه‌ی عصرها مجموعه‌ای است از داستان‌های خیلی کوتاه؛ اغلب قصه‌ها در چند صفحه‌ی مختصر شروع و تمام می‌شوند با این وجود هر کدام به تنهایی جذابیت‌های خاص خود را دارد و روی هم رفته نیز مجموعه‌ای معنادار می‌سازد. ایده‌ها و مضمون داستانی خیلی ساده است و از یک موقعیت روزمره گرفته شده است اما نگاه نویسنده به مسئله و معنای درونی مورد نظر، تأمل‌برانگیز است. نوعی تکرار در قصه‌ها دیده می‌شود که به نظر می‌رسد تعمدی است؛ مثلا رابطه‌ی مادر و فرزندی و زندگی زنان خانه‌دار از موضوعات تکرارشونده در بیشتر داستان‌ها است. گاه نویسنده به یک عنصر خاص توجه ویژه نشان می‌دهد؛ بارزترین نمونه «پنجره» است. تنها در دو یا سه داستان پنجره حضور ندارد. « پنجره متولد می‌شود. پنجره گشوده می‌شود. اولین پنجره در اولین داستان‌های نویسنده متولد می‌شود. این پنجره و تاکید بر آن در این متن اهمیت بسیار دارد. این پنجره از اجزای اصلی فضاسازی داستان‌ها است. … این پنجره هیچ‌گاه در آثار پیرزاد کنار گذاشته نمی‌شود. هم داستان‌های کوتاه و هم رمان‌ها هر کدام پنجره‌هایی دارند که آدم‌های داستان کنارشان زندگی می‌کنند. پنجره در مجموع آثار او یک هویت مستقل دارد. نویسنده گاهی تا مرزهای شخصیت‌بخشی به پنجره پیش می‌رود.»

بیشتر قصه‌ها به نوعی به زنان و روزمرگی‌های زندگی مادران و همسران خانه‌دار مربوط می‌شود. در یکی از قصه‌ها زنی از پنجره‌ی خانه‌اش، زن همسایه را می‌بیند که رخت می‌شوید، غذا می‌پزد، با بچه سروکله می‌زند و … این در حقیقت زن همسایه‌ نیست، خودِ اوست؛ پنجره به مثابه‌ی آینه او را به خودش نشان می‌دهد.

این کتاب به زبان‌های فرانسوی، گرجی و ارمنی ترجمه شده است.

کتاب طعم گس خرمالو (1376)
یک مجموع داستان کوتاه دیگر مشتمل بر پنج قصه؛ تعداد قصه‌ها کمتر و حجمش بیشتر است. مشهورترین داستان کتاب، همان « طعم گس خرمالو » است. داستان درباره‌ی زن و شوهری است که صاحب فرزند نمی‌شوند و همین مسئله، اندک‌اندک زندگی‌شان را از تب‌وتاب، لذت‌ها، خوش‌گذرانی‌ها و احوال خوبِ گذشته دور می‌کند. مرد مشغول به خود می‌شود و زن مشغول به خود و خانه‌ و درخت خرمالو. درخت خرمالو یادگار پدر مرحومش است و خانه، آخرین تکه‌ از زندگی زناشویی‌اش که هنوز سر پا است. او احساس تنهایی و تهی بودن می‌کند و برای آن‌که هویتی برای خود بسازد به خانه و کاشانه دل می‌بندد و این علاقه، نقش خانه را چنان پررنگ می‌کند که عملا به یکی از شخصیت‌های داستان تبدیل می‌شود. خانه به زن معنایی برای زندگی می‌دهد و « باروری درخت خرمالو را گویی جبران سترونی خویش می‌بیند.»

وابستگی زن به خانه آن‌چنان زیاد است که « پا از خانه بیرون نمی‌گذارد. همه‌ی هم و غم او رسیدگی به امور خانه است. خانه قلمرو فرمانروایی اوست. خانه‌ای که پدر بخشیده و به او وصیت کرده: یادت باشه زن تا وقتی خانمه که خانه‌ای برای خانمی داره.» شوهر می‌میرد و زن تنهاتر از قبل می‌شود تا زمانی که راضی می‌شود قسمتی از عمارت را اجاره بدهد. مستاجر جدید به مرور تبدیل به تنها دوست زن می‌شود اما به نظر می‌رسد این دوستی هم در معرض خطر و از دست رفتن است و تنهایی تقدیر زن.

این کتاب به چند زبان از جمله فرانسوی، ژاپنی، گرجی و لهستانی ترجمه شده است.

کتاب یک روز مانده به عید پاک (1377)
« دست به کمر زد. “کی گفته من صلیب دارم؟”

گفتم “داری! خودم دیدم.”

زنجیر گردنش را گرفت کشید جلو. “بیا نگاه کن.”

الله کوچکی به زنجیر آویزان بود.

گفتم “صلیبت کو؟”

گیس‌های بافته‌اش را انداخت پشت سر و خندید. “وقت مدرسه و کلیسا صلیب می‌اندازم، وقت نماز الله.”

دوتایی پریدیم نشستیم روی سنگ قبر.

پرسیدم “چرا هم صلیب داری، هم الله؟”
شانه بالا انداخت و پاهایش را تکان داد. “چون جفتشون خوشگل‌اند.”»

این کتاب یک پا در داستان کوتاه دارد و یه پا در رمان. در فهرست، نام سه داستان را می‌بینیم بدین ترتیب: «هسته‌های آلبالو»، «گوش‌ماهی‌ها» و «بنفشه‌های سفید» اما با خواندن آن‌ها درمی‌یابیم ارتباطی میان قصه‌ها وجود دارد از این قرار که هر کدام راوی مقطعی از زندگی یک مرد ارمنی به نام ادموند است؛ کودکی، میان‌سالی و کهن‌سالی. اگر داستان‌ها را مجزا در نظر بگیریم، هیچ‌کدام از حیث ساختاری نیازمند دیگری نیستند اما نویسنده پیوند معنایی خوبی میان آن‌ها ایجاد کرده است. در حقیقت می‌توان این کتاب را تمرین پیرزاد برای رمان‌نویسی دانست و هر کدام از داستان‌ها را در حکم یک فصل از رمان پذیرفت. انتخاب این ساختار هم حاکی از خلاقیت نویسنده است و هم امکان نوعی خودآزمایی را فراهم می‌کند.

داستان از زاویه دید اول شخص _که برای اولین بار در قصه‌های پیرزاد، یک مرد است_ روایت می‌شود. پسربچه‌ای خردسال در یک خانواده‌ی سختگیر ارمنی که دوستی با طاهره، دختر مسلمان سرایدار، تنها دلخوشی اوست. والدین ادموند و بیش از آن‌ها، مادربزرگش ارمنی‌های سفت و سختی هستند و هیچ ارتباطی با جامعه‌ی خارج از هم‌کیشان و هم‌زبانان خود ندارند. توجه نویسنده به تفاوت‌های مذهبی و تعصبات دینی به تجربیات شخصی او بازمی‌گردد. « اطلاعات شناسنامه‌ای زویا پیرزاد می‌گوید مادرش ارمنی و پدرش مسلمان است. خودش در همان مصاحبه‌ی کوتاه با هفته‌نامه‌ی کوریه انترناسیونال درباره‌ی تقابل این دو فرهنگ و تجربه‌های شخصی‌اش در مواجهه با این تقابل می‌گوید: فرهنگ ارمنی بسیار متفاوت است. ارمنیان 400 سال است که در ایران زندگی می‌کنند ولی فرهنگشان را خوب حفظ کرده‌اند، حتی اگر چیزهای زیادی را از فرهنگ فارسی گرفته باشند. من هر دو فرهنگ را دارم و با مشکلات مربوط به هر دو فرهنگ نیز مواجه بوده‌ام.»

در فصل دوم هم موضوع تکرار می‌شود؛ ادموند اکنون دختری دارد که می‌خواهد با یک پسر مسلمان ازدواج کند و طرح این مسئله با خانواده یعنی وقوع یک فاجعه. فصل سوم روایتی از سال‌های پیری و تنهایی ادموند است؛ دختر و دامادش مهاجرت کرده‌اند و همسرش درگذشته است و کنار آمدن با این عزلت او را عذاب می‌دهد؛ عذابی که گریزی از آن نیست. اگر با لحظات زندگی ادموند همراه شوید، غمی آرام و دائمی را لمس خواهید کرد.

یک روز مانده به عید پاک به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی، گرجی و ارمنی ترجمه شده است. سه کتاب « مثل همه‌ی عصرها »، « طعم گس خرمالو » و « یک روز مانده به عید پاک » در کنار هم با نام « سه کتاب » منتشر شده‌اند. اگر به داستان‌های کوتاه، از آن نوع که جذابیتشان در سادگی‌شان است، علاقه دارید « سه کتاب » انتخاب خوبی است.

کتاب چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم (1380)
این کتاب اولین رمان نویسنده و البته موفق‌ترین اثر او است. داستان به آبادان دهه‌ی 40 و 50 برمی‌گردد و زندگی معمولی و آرام خانواده‌ی آیوازیان. کلاریس مادری خانه‌دار است که روزمرگی‌های زندگی لایه‌های پنهان روانش را متلاشی کرده است؛ به ظاهر سرپاست، کارهایش را دقیق و با وسواس انجام می‌هد و حواسش به همه _البته به جز خودش_ هست اما در باطن، هنگامی که نویسنده عمق روح او را می‌کاود، زخم‌های بزرگی نمایان می‌شود.

زندگی کلاریس آرام است اما آرامشی آزار‌دهنده از آن نوع که معنی‌اش فقدان هرگونه اشتیاق و عشق و شور و جوشش است. آدم‌های اطرافش اغلب گویی متعلق به سیاره‌ای دیگراند و درکی از دنیای کلاریس ندارند. شوهرش مردی است غرق در دنیای جدی و مردانه‌ی خود که با کار و بحث‌های سیاسی معنا پیدا می‌کند و درکی از نیاز‌ها، خستگی‌ها و اندوه کلاریس ندارد. مادرش زنی ایرادگیر و درخودفرورفته و خواهرش دختری در جست‌وجوی ازدواج و _از لحاظ عقل و فهم_ نابالغ. سه فرزند دارد که رسیدگی به امور آن‌ها، عمده‌ی کار و دغدغه‌ی اوست و دوستانی که رفت‌و‌آمد و مهمانی‌بازی با آن‌ها کلاریس را خسته کرده است. در چنین وضعی قصه با آمدن سمونیان‌ها یک تکان اساسی می‌خورد. خانواده‌ی آیوازیان در شهرکت مسکونی شرکت نفت زندگی می‌کنند و امیل سیمونیان که به تازگی به شرکت نفت پیوسته، به همراه مادر و دخترش در همسایگی آیوازیان‌ها ساکن می‌شوند.

ابتدا امیلی، دختر امیل، با فرزندان کلاریس دوست می‌شود و همین ارتباط میان دو خانواده را شکل می‌دهد و در این رفت‌و‌آمد‌ها است که شخصیت‌های تازه وارد شناخته می‌شوند. المیرا سیمونیان، مادر امیل، زنی است سختگیر و مقرراتی، جدی و عصا قوت داده و خودخواه و مستبد. تصویری که از او ارائه می‌شود، چندان خوشایند نیست و این تصویر تا اواسط داستان به قوت خود باقی است؛ ما خیلی دیر می‌فهمیم او در سال‌های دور چه چیزی را از دست داده است؛ اعترافی غیرمنتظره که از تاثیرگذارترین بخش‌های قصه است. امیلی نقش پررنگی در داستان ندارد و تمام آن‌چه از او می‌دانیم انفعال و ناتوانی‌اش است؛ بره‌ای رام در دستان مادربزرگ. در این میان آن‌چه بیش‌از همه توجه کلاریس و البته ما مخاطبان را به خود جلب می‌کند، امیل سیمونیان است؛ مردی آرام، موقر، مهربان و اهل شعر و کتاب. جزئی‌نگری و هوشیاری امیل توجه کلاریس را به خود جلب می‌کند. کلاریس آن‌قدر همیشه در دسترس بوده است که گویی وجودش و حضورش حس نمی‌شود؛ پس از سال‌ها تلاشِ مجدانه، وظیفه‌شناسی و کار و کار و کار اکنون او موجودی نامرئی است اما ناگهان یک جفت چشم باز از راه می‌رسد که او را می‌بینند و یک جفت گوش که حرف‌هایش را می شنوند و ذهنی که جهانِ او را درک می‌کند و این تجربه باری دیگر حس «وجود داشتن» را در زن بیدار می‌کند. ابتدا یک دوستی ساده، گفت‌وگو‌های دوستانه، همکاری در نگهداری گل و گلدان‌ها و ناگهان یک حس غریب؛ ترس، تردید و تپش‌های نامنظم قلب….

داستان بسیار خوش‌خوان است. با سرعت خوبی می‌خوانیم و پیش می‌رویم و این از طرفی به سادگی قصه برمی‌گردد و از طرفی دیگر نشان از توانمندی بالای نویسنده دارد؛ شاید زندگی عادی یک زن خانه‌دار چندان موضوع جالبی به نظر نرسد اما با خواندن این کتاب نظرتان تغییر خواهد کرد. نویسنده از شگرد‌های مختلفی در راستای ارتقای کیفیت داستان کمک می‌گیرد. جزئی‌نگری‌های سرشار از ظرافت، توصیفات دقیق از فضا و اَشکال و حالات و اشیاء و بوها و … ، روان‌کاوی شخصت‌ها به خصوص کلاریس و تصویری بودن روایت _چنان‌که راوی به مثابه‌ی یک دوربین فیلم‌برداری حضور پیدا می‌کند_ نمونه‌هایی از این شگرد‌ها هستند.

چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم یک رمان آشپرخانه‌ای _از زیرمجموعه‌های رمان آپارتمانی_ است که در سراسر متن حضور عناصر و کدهای آن مشهود است. به اولین جملات داستان توجه کنید: « صدای ترمز اتوبوس مدرسه آمد. بعد قیژِ درِ فلزیِ حیاط و صدای دویدن روی راه‌باریکه‌ی وسط چمن. لازم نبود به ساعت دیواری آشپزخانه نگاه کنم. چهار و ربع بعد از ظهر بود. در خانه که باز شد دست کشیدم به پیشبندم و داد زدم “روپوش در آوردن، دست و رو شستن. کیف پرت نمی‌کنیم وسط راهرو.”»

همان‌طور که خواندیم از ابتدای داستان زن را در آشپزخانه می‌بینیم و در طول داستان بارها و بارها و بارها. جان‌مایه‌ی داستان روزمرگی‌های طاقت‌فرسای یک زن است در چاردیواری خانه‌اش که می‌تواند بدل به قفسی برای او شود. قفس گرم و آرام و امن است اما ندایی همواره پرواز را به یاد پرنده می‌آورد. کلاریس گرچه زن متجددی است _مقایسه کنید با شخصیت زن در داستان طعم گس خرمالو_ و آگاهی‌های لازم را دارد اما جسارت کافی در او دیده نمی‌شود. سکون و انجماد، ملال و خستگی و ناچاری ویرانش کرده اما جرئت پریدن ندارد و در عشق محتاط است و شاید همین ویژگی در کلاریس است که نویسنده را ترقیب می‌کند چنان پایانی برای او ترسیم کند.

در پایان بخشی از متن داستان را می‌خوانیم: « خانم نوراللهی گفت “و حالا برای حسن ختام اجازه بدید شعری خوانم.” یادم افتاد ملافه‌های اتوکرده را نگذاشته‌ام توی کشوی اتاق خواب. خانم نوراللهی خواند “بیدار شو خواهر. در دنیایی که جمیله‌ها با خون خود فرمان آزادی ملتی را بر صفحه‌ی تاریخ می‌نگارند، تنها لب گلگون و چشم مخمور داشتن شرط زن بودن نیست.» این کتاب به زبان‌های آلمانی، ترکی، یونانی، انگلیسی، فرانسوی و چینی ترجمه شده است.

کتاب عادت می‌کنیم (1383)
آرزو رصام، مادری مجرد که بنگاه معاملات ملکی پدرش را _که نامش بنگاه رصام و پسر است!_ اداره می‌کند و بدهی‌های او را می‌پردازد، خرج ریخت‌وپاش‌های مادر قجری‌اش را می‌دهد و زندگی دخترش را تامین می‌کند. شغلش در عرف اجتماع ایرانی مردانه تلقی می‌شود و در جای‌جای داستان با تفکر مردسالارانه مواجه می‌شود اما ایستادگی می‌کند و راه خود را می‌رود. داستان زندگی آرزو با آمدن یک مشتری جدید دچار تغییر می‌شود؛ سهراب زرجو ابتدا خواهان خرید یک خانه‌ی قدیمی و بعد خواهان آرزو. مادر و دختر آرزو با ازدواجش مخالفت می‌کنند؛ مادرش یک قفل‌ساز بازاری را در شأن خود نمی‌داند و دخترش معتقد است آرزو به خاطر او باید از ازدواج منصرف شود. آرزو بر سر دو راهی می‌ماند؛ اگر فردیت خود را به رسمیت بشناسد و با سهراب ازدواج کند، موقعیت امن خود را به خطر می‌اندازد و اگر از تصمیمش منصرف شود، استیلای دیگران بر خود پذیرفته است.

« عادت می‌کنیم » نسبت به « چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم » به وضوح افت کرده است؛ گرفتار کلیشه‌ها شده، تعجیل و شتاب‌زدگی در روند خلق اثر دیده می‌شود، اغراق‌آمیز و ناپخته است و عمق رمان چراغ‌ها … را ندارد. با این وجود عادت می‌کنیم تلنگری است برای آن‌که عادت نکنیم. این کتاب به زبان‌های فرانسوی، ایتالیایی و گرجی ترجمه شده است.

ب: ترجمه‌ها

  • کتاب آلیس در سرزمین عجایب اثر لوییس کارول
  • کتاب آوای جهیدن غوک

جوایز و افتخارات

  • جایزه‌ی بیست سال ادبیات داستانی (1376) برای کتاب « طعم گس خرمالو »
  • جایزه‌ی بهترین رمان سال مهرگان ادب (1380) برای کتاب « چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم »
  • جایزه‌ی بهترین رمان بنیاد هوشنگ گلشیری (1380) برای کتاب « چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم »
  • لوح تقدیر از نخستین دوره‌ی جایزه‌ی ادبی یلدا (1380) برای کتاب « چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم »
  • بهترین رمان سال در بیستمین دوره‌ی کتاب سال (1380) برای کتاب « چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم »

📚✨ مقالات پیشنهادی جزوه پرو
برچسب ها
دیدگاه ها

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کابین وردپرس قالب وردپرس آموزش وردپرس