توضیحات
کتاب مردی که در غبار گم شد نصرت رحمانی PDF توسط وب سایت جزوه پرو برای شما عزیزان تهیه شده است ، نصرت رحمانی کتاب مردی که در غبار گم شد را نخست در دهه سی بصورت کتاب مستقل بچاپ رساند یعنی در سال هزار سیصد و سی و شش و قبل از آن بصورت پاورقی بچاپ رسید. و تا سال هزار سیصد پنجاه وشش توسط نشر امید باز چاپ شد و متاسفانه پس از آن در حدود چهل و چهار سال چاپ نشدنصرت رحمانی در این رمان هدفمند با طرح زخم بزرگی که هدایت قبلتر آن را فریاد زد به نام اعتیاد روبرو است.
او روایتی کند دارد.جریانی حتی خسته کننده چون خود این زخم ارام ارام جان ادمی را میگیردکلام در داستن شعر مطلق است نویسنده داستان نمی گوید شعر می نویسد. و دلیل خسته کننده بودن نیز می توان همین باشد.البته برای کسانی که صرفا داستان خوان هستن حتی حرفه ای
مثلا ترجمه مسافر کوچولو یا همان شازده کوچولو برگردان احمد شاملو کتابی دیگر که گویی شاملو کبیر آن را از نو نوشته و هم جذاب بوده و هم دلنشین اما در ترجمه بسیار غلط با آن وارد است. اما تمایلات عموم بیشتر از ترجمه محمد قاضی ترجمه شاملو را می پسندند.پس در سبک این رمان کمی خاص و کمی حرفه ای دنبال کننده را میطلبد
بسیار از خواندنگان با مطالعه رمان مردی که در غبار گم شد بدلیل علاقه به خالق اثر یک رمان جذاب و خواندنی می شمارند. و برخی دیگر که صرفا تحت عنوان یک رمان مشهور و البته نایاب می شناسند با خواندن کتاب امتیاز بالایی به این اثر نمی دهند و حتی در برخی نقدها و نظرات این اثر را در صد صفحه اول کسل کننده و بی تاثیر می شمارند.اما انچع که این حقیر با توجه به هم علاقه به نویسنده بزرگ و شاعر بی نظیر نصرت رحمانی داشته و هم از انجا که نقد ادبی را دوست داشته دو خطی راجع به این اثر می نویسم. نخست می بایست در هنگام ارزیابی نویسنده را شاعر شناخت یا نویسنده یک رمان؟
برشی از رمان مردی که در غبار گم شد نصرت رحمانی:
آسمان گرفته و دم کرده است.مثل اغینکه دم کنی روی شهر گذاشته اند.پیاده رو ها گرم و خلوت است.دست هایم را در جیب شلوارم کرده ام و با قدم های خسته ،بیهدف روی نوار پیاده رو پرسه میزنم.یک پرده غبار آلود روی نی نی چشم هایم کشیده اند بیهوده پشت ویترین مغاره ها بدون هیچگونه نیازی میایستم و ابلهانه از پشت شیشه باشیاء ویترین خیره میشوم.. نمیدانم چرا میایستم ، نمیدانم به چه چیز خیره میشوم .
با گامهای خسته حرکت میکنم ، گوئی بهیاهایم وزنه های سنگینی بسته اند.احساس میکنم چیزی را گم کرده ام .راه میروم، ناچارم راه بروم، ای کاش این پیاده روها هرگز بهچهار راهی منتهی نمیشد، از چهارراه ها گریزانم، متنفرم.دلهره و دغدغه ایکه سر هر چهار راهی گریبانم را میگیرد قابل وصف نیست، چهكنم ها، از کدام راه ها ، و بالاخره تصميمها ، مرا تا سر حد جہنم میکشاند .تنها جائی که آوارگی و رنج خود را عمیق و آگاهانه لمس میکنم سر همین چهار راه هاست. تنها جائیکه اختلاف فاحشی که بین من و دیگران وجود دارد و کاملا بهچشم میخورد، تنها جائیکه هوای غلیظ ومسمومی راکه باید فرو برم فراموش میشود.
و خود را در میان دیگران می بینم و حسد میورزم، سر همین چهارراه های لعنتی است .آری اینجاست که من حسد میورزم و از همه رنج میبرم ، از همه آنها که با روشن شدن چراغ راهنمای قرمز می ایستند و با خاموش شدن آن در میان گل میخ های کف خیابان بسرعت خودرا بطرف دیگر میرسانند ، آن ها که راه خود را نرسیده بهچهارراهی تعیین کرده اند .بی اعتنا بهمردم نگاه میکنم ، عده ای میروند ، عده ای می آیند، حوصله شناختن چهره هایشان را ندارم . بمن چه که آنها را بشناسم . من چه آنها بکجامیروند و از کجا بر میگردند .
📙💌 فایل های پیشنهادی جزوه پرو :
دانلود کتاب مغزتان را دوباره سیم کشی کنید ابراهیم شایان PDF
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.