توضیحات
کتاب برادران سیسترز پاتریک دوویت PDF توسط وب سایت جزوه پرو برای شما عزیزان تهیه شده است ، کتاب برادران سیسترز نوشته پاتریک دوویت است که با ترجمه پیمان خاکسار منتشر شده است.
کتاب برادران سیسترز داستانی وسترن با درون مایه طنز است که از نظر اصول داستاننویسی یکی از کتابهای بسیار مشهور و قوی ادبیات داستانی معاصر جهان است.
ایلای و چارلی سیسترز دو قاتل جایزه بگیر در قرن نوزدهم هستند. زمانی که آدمها مشکلاتشان را با استخدام قاتلان حل میکردند و این برادران شهرت بسیاری داشتند. اتفاقات همزمان با تب طلا در آمریکا روایت میشود.
در ماموریت جدید مردی که او را ناخدا صدا میکنند به برادران سیسترز پول خوبی داده است تا مردی به نام هرمن وارم را بکشند. کسی که گویی چیزی از ناخدا دزدیده است.
راوی کتاب ایلای است، او از برادرش دلرحمتر است و چندین بار در داستان از حس بدش نسبت به قتل میگوید. چارلی و ایلای به راه میافتند و در راه با آدمهای متفاوتی روبهرو میشوند و اتفاقات متفاوتی را از سر میگذرانند تا به کسی برسند که به قول ناخدا فقط برادران سیسترز حریفش میشوند.
همه چیز پیش میرود تا اینکه آنها به وارم میرسند و ایلای با او ملاقات میکند، چیزی نمیگوید اما متوجه یک موضوع نیست، وارم آنقدر باهوش است که از رفتار ایلای تشخیص میدهد او آدم ناخدا است و همین اتفاق حوادث دیگر داستان را میسازد.
برشی از کتاب برادران سیسترز
صبح یکبند باران میآمد، قطرههای سرد باران جاده را کرده بود سوپِ گِل. دلورودهٔ چارلی بههم ریخته بود و برای همین رفتم داروخانه تا برایش ضدتهوعی، چیزی بگیرم. داروخانهچی یک پودر آبی بیبو به من داد و من هم ریختم توی قهوهاش.
نمیدانم این تَنتوری که به من داد از چه چیزی ساخته شده بود ولی هر چه بود باعث شد که از تخت بیاید پایین و بپرد روی نیمبل و در حد جنون هشیار شود. بیست مایل که از شهر دور شدیم وسط یک محوطهٔ بیدرختِ جنگل که تابستان سال گذشته رعدوبرق آتشش زده بود اتراق کردیم.
ناهارمان را خوردیم و داشتیم حاضر میشدیم راه بیفتیم که چشممان به مردی افتاد که صد متر دورتر از ما داشت اسبش را راه میبرد. اگر سوار اسبش بود بعید میدانم توجهمان را جلب میکرد ولی برایمان عجیب بود که داشت اینجور اسبش را دنبال خود میکشید.
چارلی گفت «چرا نمیری ببینی داره چیکار میکنه؟»
گفتم «دستور مستقیم از طرف رئیس.» جوابم را نداد و فکر کردم شوخیام کمکم دارد بیمزه میشود. تصمیم گرفتم که دیگر تکرارش نکنم. سوار تاب شدم و رفتم سراغ مرد. وقتی دورش گشتم دیدم که دارد گریه میکند
از اسب پیاده شدم تا درست ببینمش. من قدبلند و هیکلی هستم و قیافهٔ نخراشیدهای دارم و متوجه شدم که وحشت برش داشته؛ برای اینکه خیالش
را راحت کنم گفتم «کاری به کارت ندارم، نترس. من و برادرم اینجا اتراق کردهیم که ناهار بخوریم. غذا اضافه اومده و خواستم ازت بپرسم گرسنهای یا نه.»
مرد صورتش را با کف دست پاک کرد و نفس عمیقی کشید، ولی هقهقش قطع نشد. تمام تلاشش را کرد تا جوابم را بدهد، دهانش باز شد، ولی هیچ حرف یا صدایی از آن بیرون نیامد، آنقدر پریشان بود که اصلاً نمیشد باهاش ارتباط برقرار کرد.
گفتم «اینجور که معلومه خیلی دربوداغونی و فکر کنم ترجیح میدی راهت رو تکوتنها ادامه بدی. ببخشید که مزاحمت شدم و امیدوارم تو مقصدت اتفاقهای خوبی منتظرت باشه.»
سوار تاب شدم و وقتی به نیمهٔ راهِ مکانی که اتراق کرده بودیم رسیدم، دیدم که چارلی ناگهان از جا بلند شد و تفنگش را در جهت من نشانه گرفت.
سرم را که برگرداندم دیدم مرد گریان دارد با سرعت به طرف من میتازد؛ بهنظرم قصد بدی نداشت و به همین خاطر به چارلی اشاره کردم که تفنگش را پایین بیاورد. حالا اسبهای من و مرد گریان داشتند کنار هم قدم برمیداشتند.
گفت «پیشنهادت رو قبول میکنم.» وقتی رسیدیم چارلی افسار اسب مرد را گرفت و گفت «هیچوقت کسی رو اینجوری دنبال نکن. فکر کردم میخوای بلایی سر برادرم بیاری و نزدیک بود بزنمت.»
مرد گریان حالتی دفاعی با دستانش گرفت که نشان از بیربط بودن ادعای برادرم داشت. چارلی از این کار او تعجب کرد و رویش را برگرداند طرف من و پرسید «این دیگه کیه؟»
📙💌فایل های پیشنهادی جزوه پرو :
دانلود کتاب کافه لیبرتی ژرژ سیمنون PDF
⭐⭐⭐⭐⭐
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.