معرفی لوکیوس آنئوس سنکا

معرفی لوکیوس آنئوس سنکا

پست معرفی لوکیوس آنئوس سنکا ، توسط سایت دانلود کتاب برای شما عزیزان تهیه شده است. لوکیوس سنکا یکی از شخصیت‌های فسلفیِ بزرگِ دوران امپراتوری روم است. به بیان دقیق‌تر، سنکا و اِپیکتتوس و امپراتور مارکوس اورلیوس، سه فیلسوف رواقیِ رومی‌اند و، در این میان، تنها سنکاست که، به‌رغم تعلق به اندیشه‌ی یونانی، به زبان لاتین می‌نویسد و فکر می‌کند.

نوشته‌های فلسفی‌ سنکا اثری ماندگار بر فلسفه‌ رواقی‌ و رواقی‌گری گذاشت و نقش مهمی در احیای اندیشه‌های رواقی‌ در عصر رنسانس داشت. از آن زمان تاکنون، دریچه‌ی ورود بسیاری از مردمان به فلسفه‌ی رواقی و رواقی‌گری نوشته‌های سنکا، و نه پاره‌های برجای مانده از دیگر فلاسفه‌ی رواقی، بوده است.

او همچنین، با نوشته‌های فلسفیِ خود، ژانرهای فلسفیِ مهمی را شکل داد؛ از جمله ژانر تسلی‌نامه که تسلی‌دادن به سوگوار در قالب نامه است و ژانر دیگری (که قرن‌ها بعد «آیینه‌ی پادشاهان» نام گرفت) که در آن، در قالب نامه، پادشاهان و حکمرانان را پند و اندرز سیاسی می‌دهند.

گایوس کالپورنیوس پیسو مردی قدرتمند از طبقه‌ی سناتوری بود و در سال 7 پیش از میلاد، همراه با دوستش تیبریوس، که بعدها امپراتور شد، کنسول روم بود. پیسو کم‌حوصله و زودخشم بود. روزی دو تن از سربازانش مرخصی گرفتند و تنها یکی‌شان بازگشت. پیسو این‌گونه نتیجه گرفت که سربازِ بازگشته آن دیگری را به‌قتل رسانده و، بنابراین، حکم اعدامش را صادر کرد.

یکی از فرماندهان مسئول اجرای حکم اعدام شد، اما، در واپسین لحظه، سروکله‌ی سرباز گمشده پیدا شد و اجرای حکم متوقف شد. چون خبر به گوش پیسو رسید، نه‌ خوشحال که بس خشمگین شد، چرا که عجولانه‌بودنِ تصمیمش عیان شده بود و از اجرای حکمش هم سر باز زده بودند. پس پیسو گفت حالا سه تَن اعدام خواهند شد: سرباز اول طبق برنامه، فرمانده چون وظیفه‌اش را انجام نداده، و سربازی که دیر بازگشته چون همه‌چیز تقصیر اوست، از جمله مرگ دو تَنِ قبلی. این روایتی‌ست شهره به «عدالتِ پیسو». شاید اگر پیسو چند دهه بعد به‌دنیا آمده بود، خواندن نوشته‌های سنکا درباب خشم، او را در فرونشاندن خشمش یاری می‌رسانْد.

زندگی و آثار سنکا

زندگی و آثار سنکا

لوکیوس آنائیوس سنکا، بین سال‌های 4 تا 1 پیش از میلاد، در خانواده‌ی برجسته‌ای از طبقه‌ی اَسواران در کوردوبای اسپانیا به دنیا آمد. او دومین پسرِ هِلویا و لوکیوس آنائیوس سنکا (Seneca the Elder، همچنین سنکای مهین) بود. پدر سنکا، سنکای مهین، نویسنده و استاد بلاغت بود و کتابی نیز درباب مکتب‌های بلاغت رومی نوشته است.

هِلویا، مادرش، نیز از خاندانی برجسته بود. پدرش بخش عمده‌ی زندگی‌اش را در روم سپری کرده بود. خودِ سنکا را نیز، احتمالاً در پنج سالگی در آغوش خاله‌اش، به روم آوردند تا در آنجا تحصیلِ فنِ بلاغت کند. سنکا در نوجوانی شاگرد آتیلوس رواقی و سوتیون، فیلسوف یونانی، شد. هردو به مکتب سکستی تعلق داشتند که در سال 51 پیش از میلاد توسط سکستیوسِ فیلسوف تأسیس شده بود و مکتب رواقی‌ را به مکتب فیثاغوری آمخیته بود.

ورودش به سیاست، به‌سبب آن‌که از آسم، و احتمالاً سل، رنج می‌برد، به تعویق افتاد. سنکا خود در یکی از نامه‌هایش می‌نویسد که آسم آن‌قدر آزارش داده است که قصد پایان‌دادن به زندگی‌اش را داشته اما، به‌خاطر پدرش، از این کار صرف‌نظر کرده است.

شواهد و مدارک درباره‌ی زندگیِ سنکا در سال‌های پیش از تبعیدش، یعنی سال 41 پس از میلاد، بسیار اندک است. آنچه می‌دانیم این است که با همان خاله‌ای که او را در آغوشش به روم آورده بود، راهی مصر شد، چرا که همسر خاله‌اش، گایوس گالریوس، فرماندار مصر بود. خاله‌ی سنکا در دوران بیماری، که گویا ده سال طول کشیده است، از او مراقبت کرد.

در سال 31 پس از میلاد، همراه با خاله‌اش، به روم بازگشت و گایوس در دریا کشتی‌شکسته و کشته شد. نفوذ خاله‌ی سنکا منجر شد که سنکا، پس از طی سلسله‌ مراتب، به مقام سناتوری نائل شود. سنکا، به‌سبب چیره‌دستی در بلاغت، دوران سناتوری موفقی داشت. کاسیوس دیو، تاریخ‌نگار رومی، نقل می‌کند که امپراتور کالیگولا چنان از چیره‌دستیِ او در فنّ بیان و بلاغت و موفقیتش در سنا خشمگین بود که دستور داد خودکشی کند.

سنکا جان به‌در برد، تنها از این‌روی که به‌شدت بیمار بود و مشاوران کالیگولا به او گفتند که سنکا خودْ به‌زودی خواهد مُرد. اگرچه پژوهشگرانْ تشخیص زمانِ نگارشِ نوشته‌های مختلف سنکا را دشوار دانسته‌اند، این باور وجود دارد که تراژدی‌های‌ خود را (آگاممنون، توئستس، اودیپوس، مدئا، فایدرا، فوئنیسا، تروئادس (زنان تروا)، هرکولس فورِنس) در دوره‌ی امپراتوریِ کالیگولا نوشته است.

تبعید سنکا
پس از قتل کالیگولا، کلادیوس امپراتور شد. مسالینا، همسر کلادیوس، سنکا را به رابطه‌ی نامشروع با ژولیا لیویا، خواهر کالیگولا، متهم کرد. سنا حکم مرگِ سنکا را صادر کرد اما کلادیوس آن را به تبعید تغییر داد. تاریخ‌نگاران این اتهام را محل تردید قرار داده‌اند، چرا که مسالینا دلایل سیاسیِ بسیاری برای خلاص کردن خودش از شرّ ژولیا، خواهر امپراتور پیشین، و حامیانش داشت.

به‌هرحال، لوکیوس سنکا هشت سال بعدیِ حیاتِ خود در تبعید را در جزیره‌ی کورسیکا، یا کُرسِ امروز، سپری کرد. دو تسلی‌نامه‌ی سنکا متعلق به این دوره است. یکی تسلی‌نامه‌ای‌ست که پس از تبعید برای مادرش، هِلویا، نوشته است و در آن به مرگ پسرش، درست چند هفته پیش از تبعید، نیز اشاره کرده است و آن دیگری تسلی‌نامه به پولیبیوس است که به‌نحوی زمینه‌سازِ بازگشتش به روم نیز شد.

در سال 49 پس از میلاد، امپراتور کلادیوس با اَگرپینا، دختر ژرمانیکوس و از نوادگان مارک آنتونی، و البته مادر نرون، ازدواج کرد. سنکا، به‌واسطه‌ی نفوذ اَگرپینا، به روم فراخوانده شد. اَگرپینا سنکا را به مقام پراتوری (کلانترانی که مسئول امور حقوقی و قضایی بودند) برگزید و از او خواست معلمِ فرزند دوازده‌ ساله‌اش، و امپراتور بعدی، نرون، باشد. امپراتور کلادیوس فرزندِ دیگری به نامِ بریتانیکوس داشت، اما روشن بود که اَگریپینای حیله‌گر خواهانِ نشاندنِ فرزندِ خویش بر تخت پادشاهی‌ست. اَگریپینا توانست، پنج سال پس از مرگِ کلادیوس، به‌ ترفندی نرون را بر تخت امپراتوری بنشاند و بریتانیکوس اندکی بعد، در سال 55 پس از میلاد، مسموم و کشته شد.

سنکا از سال 54 تا 62 پس از میلاد مشاور نرون بود. بسیاری از تاریخ‌نگارانِ عصرِ باستان و مدرن بر این باورند که این دوره‌ی آغازینِ حکومتِ نرون (حکومت پنج‌ساله‌ی نرون، یا کوئینکونیوم نرونیس، که به پنج سالِ نخست دوره‌ی حکمرانیِ نرون اشاره دارد)، که در ضبط و مهارِ سنکا و بوروس، فرمانده گارد امپراتوری بوده، تجلیِ دوره‌ای از حکمرانیِ نیک و متعادل ا‌ست.

سال 59 پس از میلاد سرآغازِ افول بود و نرون مادرش اَگریپینا را به قتل رساند. سپس، بوروس در سال 62 پس از میلاد درگذشت و نفوذ سنکا در دربار کمتر شد. چنان‌که تاسیتوس، تاریخ‌نگار بزرگ رومی، می‌گوید: «مرگ بوروس قدرت سنکا را از میان برد.» او دوبار در سال‌های 62 و 64 خواست از دربار کناره‌گیری کند، اما نرون این اجازه را به او نداد. با این‌حال، کمابیش خود را از دربار دور کرد و به‌ندرت به روم سر می‌زد. در طول همین‌ سال‌ها بود که کتاب‌های طبیعیات و نامه‌های اخلاقی را نوشت.

مرگ سنکا

مرگ سنکا

در سال 65 میلادی، نقشه‌ی کشتنِ نرون (که به توطئه‌ی پیسونی شهره است) و نشاندنِ سرحلقه‌ی توطئه‌گران، سی. کالپورینوس پیسو به‌جای او، شکست خورد. اگرچه لوکان، برادرزاده‌ی لوکیوس سنکا، به مشارکت در تلاش برای ترور متهم شد، خودِ سنکا احتمالاً بی‌گناه بوده است. به‌هر‌حال، نرون این فرصت غنمیت شمرد و حکمِ خودکشیِ مشاور پیرش را صادر کرد. سنکا تیغ بر رگانش کشید، اما (آن‌طور که تاسیتوس به ما می‌گوید) جسمِ نحیف و سنِ بالای او مانع از جاری‌گشتنِ خون شد.

پس از این‌که شوکران نیز نتوانست جانش را بگیرد، عاقبت درونِ وانی از آبِ گرم نشست تا جریان خونش را سرعت ببخشد و سپس جان باخت. پومپِیا پائولینا، همسر دوم سنکا (که، بنابر منابع موجود، از خودش جوان‌تر بوده است) نیز اقدام به خودکشی کرد اما به امرِ نرون از مرگ رهایی یافت. جسدش را، بنابر وصیّتش، بی هیچ مراسمی سوزاندند.

رواقی‌گری و اندیشه‌های او
چه‌بسا دانشجویان فلسفه‌ی کلاسیک و فلسفه‌خوانان، که ماهیتِ فلسفه را با مطالعه‌ی آثار افلاطون و ارسطو شناخته‌اند، در رویارویی با آثار لوکیوس سنکا احساس سرگشتگی کنند و سخنانش را دراز و پندآمیز بپندارند. چنان‌که در مدخل استنفورد درباب سنکا نیز آمده است، این واکنش شاید بیان‌گر نوعی پیش‌داوری در آموزش و پرورش ماست.

جریان‌های هگلی و نیچه‌ای و هایدگری ریشه‌های عمیقی در آکادمی دوانده‌اند؛ از این منظر، تاریخِ فلسفه‌ی کلاسیک، تاریخِ زوال است و متفکران رومی تنها مقلدِ پیشینیانِ یونانیِ خویش و الی آخر. این نگاه در دهه‌های اخیر تغییر یافته است و، تحت عنوان چیزی که دومین احیای اندیشه‌ی سنکایی خوانده می‌شود، سنکای فیلسوف را متفکری ژرف می‌دانند که در نوشته‌های خود مسائل امروز درباب خودشناسی را خطاب قرار می‌دهد.

لوکیوس آنائیوس سنکا، گاه آموزه‌های فلسفه‌ی رواقی را بسط می‌دهد و به آن پروبال می‌بخشد، و گاه، با کنار گذاشتن برخی جزئیات فنی، به جنبه‌های عَمَلی و درمانیِ فلسفه‌ی رواقی می‌پردازد. او درون نظامِ گسترده‌تر فلسفه‌ی رواقی می‌نویسد، اما خویشتن را متفکری مستقل می‌خوانَد و هراسی ندارد از آن‌که فیلسوفانِ رواقیِ پیشین را به‌چالش بکشد یا آموزه‌های مکتب‌های فلسفیِ دیگر، از جمله اپیکوریان، را، مادامی‌که سودمندند، به فلسفه‌ی رواقی بیامیزد.

دغدغه‌ی لوکیوس سنکا در وهله‌ی نخست به‌ کار بستنِ اصولِ اخلاقیِ رواقی در زندگیِ خودش و زندگیِ دیگرانی‌ست که به او شباهت دارند. پرسشی که بر سراسرِ نوشته‌های او سایه انداخته چگونگیِ دست‌یافتن به زندگیِ نیک است. نزدِ او، جست‌وجو دنبالِ فضیلت و بهروزی تلاشی قهرمانانه است که شخصِ موفق را در جایگاهی فراسوی یورش‌های بخت و اقبال و هم‌سنگِ ایزدان می‌نشانَد.

سنکا، در نوشته‌های خود، مسائل مربوط به منطق و متافیزیک را کمابیش به یکسو می‌نهد و بر چگونه زیستن تمرکز می‌کند. درون‌مایه‌ی نوشته‌های گونه‌گونش از این قرار است: چگونه سازگار ساختنِ مصیبت‌ با مشیّتِ یزدانی، چگونه رها ساختنِ خویشتن از بندِ شور و شیدایی‌ها (خاصه خشم و اندوه)، چگونه رویاروشدن با مرگ، چگونه رهاساختنِ خویش از مشغولیتِ سیاست، چگونه مسکنت پیشه کردن و به‌کاربستنِ مکنت، و چگونه خیر رساندن به دیگران و تأکید کلی بر نگاه به درون برای یافتن بهروزی.

دوران کودکی سنکا

دوران کودکی سنکا

سنکا از سنین بسیار پایین شیفته فلسفه شد. این علاقه شدید تا حد زیادی تحت تأثیر مادر و عمه‌اش شکل گرفت که آن‌ها هم علاقه عجیبی به علم فلسفه داشتند. البته این علاقه در برهه‌ای از زمان به فراموشی سپرده شد؛ چون او تصمیم گرفت بنابر اصرار پدرش در آینده یک دولتمرد شود.

سنکا و تاثیر از نویسندگان بزرگ
آن‌طور که کتاب های سنکا نشان می‌دهد، او از هنر و ادبیات یونان الهام می‌گرفت. بنابراین غیرقابل پیش‌بینی نیست که مضمون بهترین اثر سنکا، کتاب زنان تروا، از اساطیر یونان تاثیرات قابل‌توجهی پذیرفته باشد. نمایشنامه‌های او عمدتا روایتگر داستان‌هایی هستند که پیش از این، فیلسوفان مطرحی مانند سوفوکلس، ائوریپیدس و آیسخولوس روایت کرده‌اند.

دیدگاه فلسفی سنکا
مقاله‌های اخلاقی سنکا ریشه در آموزه‌های رواقی‌گری دارد. البته رواقی‌گری در ابتدای راه، به صورتی که سنکا درنهایت تصویر کرد، نبود. جست‌وجوی سنکا برای دست یافتن به کمال اخلاقی و لزوم تعهد فلسفی برای آیندگان، از دیگر موارد مهم در تبیین دیدگاه او بود. فلسفه در آثار سنکا به منزله مرهمی برای زخم‌های زندگی است؛ او باور داشت که اگر انسان به دام احساسات مخرب بیفتد، هرگز به این مفهوم والا دست نمی‌یابد و بهتر است که احساساتی مانند خشم در ذات انسان تعدیل شوند. اندیشه برادری جهانی از دیگر موضوعات قابل‌توجه در دیدگاه فلسفی سنکا است. مکتب رواقی، تفکر جدید و قابل‌اعتنایی است که بعدها به صورت تکامل یافته‌تر در قاموس دین مسیحیت به جهانیان شناسانده شد.

سنکا و سبک نمایشنامه ‌نویسی‌اش

سنکا و سبک نمایشنامه ‌نویسی‌اش

کتاب های سنکا عمدتا با تاکید بر تفکر فلسفه رواقی نوشته شده‌اند. او در دوران زندگی‌اش 9 تراژدی را به رشته تحریر درآورد و در تمام آ‌ن‌ها صحنه‌هایی سرشار از خشونت و احساسات واقعی بشر را در معرض قضاوت قرار داد. سنکا در نمایشنامه‌هایش روایت‌هایی از دسیسه‌ چینی‌ها و افشای ظلم دربار نرون را به صورت غیرمستقیم بازگو کرده است. خوب است بدانید که ماحصل نگرش فلسفی سنکا تراژدی‌های یونانی است؛ تراژدی‌هایی که در آن شخصیت‌ها با چهره‌هایی کاملا انسانی تصویر شده‌اند و مضامین عشق، انتقام، نفرت و توصیف صحنه‌های رعب‌آور، این غم‌نامه‌ها در قالب نمایشنامه ماندگار ساخته است.بیوگرافی سنکا

کتاب های سنکا
کتاب چهار رساله در باب شر و مشیت
کتاب چگونه خونسردی خود را حفظ کنیم
کتاب چهار رساله در باب زندگی
کتاب ادیپوس
کتاب زنان تروا و توئستس
کتاب رساله در باب خشم
کتاب هنر تسکین دادن خشم
کتاب درباب عمر فانی
کتاب زندگی در بهروز ی و کوتاهی زندگی
بهترین اثر سنکا
کتاب زنان تروا و توئستس
سقوط تروا واقعه‌ای است که “سنکا” یکی از مهم‌ترین آثار خود را براساس آن خلق کرد. در هیاهوی نبردی بی‌رحمانه و خونین، این فیلسوف بزرگ واکنش‌ها و افکار مردان یونانی و زنان تروا را به باشکوهی هرچه تمام‌تر به تصویر می‌کشد! نتیجه این تصویرسازی حیرت‌انگیز است؛ یک درام قدرتمند و استخوان‌دار! مضامین این نمایشنامه عمدتا درباره آزادی، رویارویی با مرگ و قدرت است. دغدغه‌های سنکا در کتاب زنان تروا دغدغه بازآفرینی اتفاقاتی است که در روزگار امپراتوری روم رخ داده و برای همیشه جاویدان شده است. پیشنهاد می‌شود که زنان تروا، بهترین اثر سنکا را بخوانید و از کیفیت درخشان قلم او لذت ببرید.

📚✨ مقالات پیشنهادی جزوه پرو
برچسب ها
دیدگاه ها

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کابین وردپرس قالب وردپرس آموزش وردپرس