معرفی فرانتس کافکا
پست معرفی فرانتس کافکا ، توسط سایت دانلود کتاب برای شما عزیزان تهیه شده است. فرانتس کافکا یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم جهان و از مهمترین چهرههای ادبیات مدرن اروپاست. نوشتههای او کیفرخواستی بر ازخودبیگانگی خردکننده و اقتدار بوروکراتیک جامعهی مدرن بود. دو کتاب «مسخ» و «محاکمه» از آثار مهم وی به شمار میرود.
زندگینامه فرانتس کافکا
فرانتس کافکا (Franz Kafka) داستاننویس ادبیات آلمان و یکی از مهمترین نویسندگان مدرن جهان است. کافکا در یک خانوادهی یهودی آلمانیزبان از طبقهی متوسط در پراگ، پایتخت بوهم، پادشاهیای که در آن زمان بخشی از امپراتوری اتریش-مجارستان بود، به دنیا آمد.
فرانتس کافکا بزرگترین فرزند خانواده بود و پنج خواهر و برادر دیگر نیز داشت. برادرانش در جوانی درگذشتند و خواهرهایش در کورههای آدمسوزی نازیها جان باختند. رابطهی کافکا با پدر مستبدش بسیار تاریک و پرچالش بود، رابطهای که سایهی تلخش را بر تمام زندگی کافکا انداخته بود. با این حال، این رابطهی تاریک باعث نشد کافکا به دیگر اعضای خانوادهاش نزدیک شود.
چنانچه در نامه به فلیسه بوئر، اولین معشوقهاش، در مورد مشکلات ارتباطی با خانوادهاش خود را آدمی کمحرف، غیرقابل معاشرت، عبوس، خودخواه، افسردهحال و درواقع نیمهسالم میداند که قادر نیست با وجود مهربانی اعضای خانوادهاش با آنها معاشرت درستی داشته باشد.
فرانتس کافکا میگوید: «در این سالهای اخیر بهندرت روزانه بیش از بیست کلمه با مادرم صحبت داشتهام و مختصری بیش از یک سلاموعلیک روزانه با پدرم رد و بدل کردهام. با خواهر و شوهر خواهرم، هرچند احساسی علیهشان ندارد، ابداً صحبتی نمیکنم. فاقد کلیهی احساسات خانوادگی هستم.»
زندگی اجتماعی فرانتس کافکا
فرانتس کافکا که در دانشگاه چارلز پراگ پذیرفته شد، ابتدا شیمی خواند، اما پس از دو هفته به حقوق روی آورد. این انتخاب به فرصتهای زیادی در زندگیاش منجر شد. انتخاب رشتهی حقوق هم باعث خشنودی پدر و هم طولانیتر شدن دوران تحصیلش شد که به او امکان شرکت در کلاسهای زبان آلمانی و هنر را میداد.
در همین دوران، فرانتس کافکا به یک باشگاه ادبی-فرهنگی پیوست که باعث آشنایی وی با دو تن از نزدیکترین دوستان زندگیاش، ماکس برود و فلیکس ولتش، شد. کافکا در سال 1906 با مدرک دکترای حقوق، فارغالتحصیل شد. او در طول یک سال، به عنوان کارمند دفتری در دادگاههای شهری و جنایی، خدمتِ سربازی بدون حقوق خود را به انجام رسانید. در 1907 به استخدام یک شرکت بیمهی بریتانیایی درآمد که از این دورهی کاری، به این دلیل که فرصت نوشتن را از او میگرفت، بسیار ناخشنود بود. یک سال بعد، از این شرکت استعفا داد و در مؤسسهی بیمهی حوادث کارگری برای پادشاهی بوهمیا مشغول به کار شد.
فرانتس کافکا در سال 1912 در خانهی ماکس برود برای اولینبار فلیسه بوئر، اولین عشقش، را ملاقات کرد. رابطهی پرچالش آنها در سال 1917 به پایان رسید. کافکا در این سال از بیماری سل رنج میبرد و به استراحت نیاز داشت. در این دوره یکی از خواهرانش از او حمایت میکرد. در 1920 او رابطهی عاشقانهای با میلنا یستسکا، روزنامهنگار و نویسندهی اهل چک، برقرار کرد. رابطهای که باز هم نپایید.
دوران دیامانت آخرین معشوق کافکا بود که در آشنایی او با تلمود بسیار تأثیرگذار بود. کافکا در 1924 درحالیکه تنها چند داستان کوتاه به چاپ رسانده بود، از بیماری سل درگذشت. او از دوستش ماکس برود خواسته بود نوشتههایش را بسوزاند. ماکس برود، برخلاف وصیت کافکا، در سالهای بعد به انتشار آثار وی پرداخت.
بهترین کتابهای فرانتس کافکا
کتاب مسخ (Metamorphosis): این کتاب مشهورترین اثر فرانتس کافکاست. این کتاب در سال 1915 در زمان حیات کافکا منتشر شد. داستان در مورد تبدیل شدن و استحالهی گرگور، شخصیت اصلی داستان، به یک حشرهی غولپیکر است. این استحاله نتیجهی مواجههی ذهنی گرگور با جهانی بیگانه است.
کتاب محاکمه (The Trial): این رمان که در سال 1925 به چاپ رسید یک داستان ناتمام است. شخصیت اصلی داستان مردی به نام «جوزف ک» است که در داستان میخوانیم به دلیل جرمی نامعلوم متهم شده است. در این داستان ژانر معمایی به شکل وارونهای پیش میرود؛ این مجرم است که میخواهد بداند جرمش چیست و چه کسی یا کسانی او را محاکمه کردهاند.
کتاب قصر (The Castle): این کتاب به داستان مردی به نام آقای ک میپردازد که برای کاری به قصر فراخوانده شده است ولی نمیتواند راهی پیدا کند که وارد قصر شود. او که باید برای ورود به قصر اجازه بگیرد، مشغول بررسی همهی راههای ورود به قصر میشود، ولی هرچه داستان به پیش میرود رمز و راز قصر و ورود به آن پیچیدهتر میشود.
کتاب آمریکا (Amerika): رمان آمریکا یا «مردی که ناپدید شد» پس از مرگ فرانتس کافکا منتشر شد. داستان بر محور زندگی مردی به نام کارل میچرخد که به خاطر رسوایی ارتباط با مستخدم خانه مجبور به فرار از خانه شده است. او به آمریکا میرود و سعی میکند کاری پیدا کند، ولی متوجه میشود که به این جامعه تعلق ندارد.
سبک نگارش و دیدگاههای فرانتس کافکا
شیوهی نگارش فرانتس کافکا کاملاً یگانه و مخصوص به خود اوست. او در همان آغاز داستان، خواننده را مبهوت میکند و کل کشمکش و فرجام دوزخی داستان را میگوید. کاری که نویسندگان دیگر نمیکنند. مثلاً رمان مسخ با این عبارت شروع میشود: «به محض اینکه یک روز صبح گرگور سامسا از رؤیاهای ناراحتکنندهاش جدا شد، دید که در رختخوابش به یک سوسک غولپیکر بدل شده است.» این عبارتی کافکایی است. زیرا وضعیتی کابوسوار و خیالی را تصویر میکند که فرد بهیکباره در آن پرتاب شده است.
بسیاری از کسانی که نوشتههای فرانتس کافکا را مورد تحلیل و تفسیر قرار دادهاند نوشتههای او را برآمده از ارتباط او با خانوادهاش، بالاخص ارتباط با پدرش، میدانند. گرچه این تحلیل بهتنهایی قادر به توضیح انگیزههای کافکا برای نگارش داستانهایی تا اینحد بدیع نیست. داستانهای کافکا نه خیالی و نه سوررئال است؛ آنها در مورد واقعیت زیست روزمرهی ماست.
شخصیتها و موقعیتهای داستانهای کافکا قابل انطباق با شرایط ماست. ولی زبان استعاری کافکا به نقطهای عمیقتر از واقعیت اشاره میکند. والتر اچ. سوکل، نویسندهی کتاب «وضعیت کافکایی»، معتقد است که آثار فرانتس کافکا اتوبیوگرافیهایی است که در لفافهی استعاره بیان شدهاند.
اگر این نظر بسیاری از مفسران (آلبر کامو و اریش هلر) که فرانتس کافکا در آثارش ما را به مرزهای تفکر بشری هدایت میکند درست باشد، پس او هستی و جهان ذهنی خود را چون موشی در آزمایشگاه در بوتهی آزمایش نهاده است. او به همان معنایی که فئودور داستایوفسکی مراد میکرد رئالیست بزرگی است که وضعیت روحی انسان عصر ما را روایت میکند.
شک فرانتس کافکا نسبت به ارزش آثار ادبی خود تنها به سبب ناخشنودی او از فاصلهی میان طرحی که در ذهن داشت و آنچه بر روی کاغذ میآورد، نبود. بسیاری از هنرمندان بزرگ به این ناخشنودی مبتلا بودهاند، اما به سوزاندن آثار خود وصیت نکردهاند. این ادعا نیز درست نیست که کافکا خود منکر درستی مضامین آثارش بوده است. کافکا بهشدت به آنچه مینوشت اعتقاد داشت. ادبیات او، درحد وسواس، به حقیقت وفادار و با فریب و خیالپردازی و بازیهای احساسی بیگانه است. از نظر او ادبیات حرف نیست، بلکه محل ظهور واقعه است. او میگوید: «کتاب باید تبری باشد برای شکستن دریای منجمد درون ما.»
جوایز و افتخارات فرانتس کافکا
– 1983: یک سیارک توسط ستارهشناسان آمریکایی، راندولف کرک و دونالد رودی، در رصدخانهی پالومار در کالیفرنیا، ایالات متحده، کشف شد و توسط آنها «کافکا» نام گرفت.
– 2001: جایزهی فرانتس کافکا که در سال 2001 تأسیس شد، یک جایزهی ادبی سالانه از سوی انجمن فرانتس کافکا و شهر پراگ است.
– 2011: آپاچی کافکا (Apache Kafka) یک برنامهی پردازش اطلاعات است که به نام کافکا نامگذاری شده است.
– موزهی فرانتس کافکا در پراگ به کافکا و آثار او اختصاص دارد.
اقتباسهای سینمایی و فرهنگی از فرانتس کافکا
– 1962: داستان کوتاه «یک دوست کافکا» نوشتهی آیزاک باشویس سینگر، برندهی جایزه نوبل.
– 1962: فیلم «محاکمه» به کارگردانی اورسون ولز.
– 1991: فیلم «کافکا» به کارگردانی لم دابز. این فیلم نمایشی نیمهبیوگرافی از زندگی و آثار کافکا ارائه میدهد.
– 1992: یک قطعهی موسیقی به نام «نامهای به الیز» توسط گروه راک انگلیسی کیور (The Cure، تحتتأثیر نامههایی به فلیسه اثر کافکا).
– 1993: «دگردیسی فرانتس کافکا» به کارگردانی کارلوس آتانس.
– 1996: بازی کامپیوتری بخت بد (Bad Mojo) بر اساس مسخ، با شخصیتهایی به نام فرانتس و راجر سامز که به گرگور سامسا اشاره میکنند.
– 2002: رمان «کافکا در ساحل» نوشتهی هاروکی موراکامی، نویسندهی ژاپنی، در فهرست 10 کتاب برتر نیویورک تایمز در سال 2005.
– 2003: ساخت مجسمهی فرانتس کافکا؛ مجسمهای در فضای باز در خیابان وزنسکا در محلهی یهودیان پراگ، توسط یاروسلاو رونا.
– 2005: اپرای «محاکمهی کافکا» توسط آهنگساز دانمارکی، پول رودرز.
– 2006: نمایشنامهی «بهشت-جهنم کافکا» اثر میلان ریشتر، در برلین. شخصیتهای نمایش جملات قصار کافکا را میگویند.
– 2007: نمایشنامهی «زندگی دوم کافکا» اثر میلان ریشتر که در آن کافکا 41 سال عمر میکند و زندگی شادی را در آرژانتین تجربه میکند تا در نهایت در آستانهی جنگ جهانی دوم با نامزد و خدمتکارش به پراگ بازمیگردد.
– 2010: «فیلم کافکایی» نام بیستونهمین قسمت سریال بریکینگ بد یا افسارگسیخته.
جملات برگزیده فرانتس کافکا
– کلاغها برآناند که تنها یک کلاغ برای نابود کردن همهی آسمانها کافی است. شکی نیست که چنین است، اما این ادعا چیزی را علیه آسمانها ثابت نمیکند. زیرا آسمان به زبان ساده یعنی: ناممکن بودن کلاغها. (جملات قصار)
– عشق در نظر من آن است که تو خنجری هستی که من در درون خویش میچرخانم. (نامه به ملینا)
– تنها در خواب میتوان در میان ارواح نیکوکار بود؛ بیداری زیاد مرگ را به همراه میآورد. (نامه به فلیسه)
– آدم باید یا دیگران را همانطور که هستند بپذیرد، یا همانطور که هستند به حال خودشان بگذارد. (نامه به فلیسه)
– زمانی نهچندان دور برای اعمال بد دلیلی میطلبیدند، اما امروز برای اعمال خوب دلیل میطلبند. (یادداشتها)
– او انسان خوشبختی است و عادت انسانهای خوشبخت همین است که هرچه را در اطرافشان میگذرد، عادی و طبیعی بینگارند. خوشبختی این آدمها باعث میشود که همه چیز در چشمشان خوب و درخشان جلوه کند. (شرح یک نبرد)
فرانتس کافکا در میان ایرانیان
فرانتس کافکا خیلی زود به جهان ادبیات فارسی وارد شد. اولین بار صادق هدایت به ترجمهی آثار او پرداخت و شرحی در مورد زندگی و آثار وی به خوانندهی فارسی ارائه داد. همراهی نام صادق هدایت و فرانتس کافکا از تأثیر عمیق این نویسنده بر داستاننویسی مدرن فارسی حکایت میکند. امیر جلالالدین اعلم، حسن قائمیان و فرزانه طاهری از دیگر مترجمان آثار فرانتس کافکا هستند.
کتاب «به سوی ادبیات اقلیت» نوشتهی ژیل دلوز با ترجمهی حسین نمکین با مقدمهای در مورد رابطهی کافکا و هدایت از دیگر آثار مهمی است که در مورد جایگاه کافکا در ادبیات منتشر شده است. همچنین در آذر ماه 1393 شب فرانتس کافکا توسط مجلهی بخارا و با همکاری سفارت چک در ایران برگزار شد.
چرا باید آثار فرانتس کافکا را بخوانیم؟
اسم فرانتس کافکا که میآید، همه یاد آن حشرهی بختبرگشتهای میافتیم که یک روز صبح فهمید در تحتخوابش نمیتواند غلت بزند. یاد سیاهی که مانند گرد بر آثار و زندگی او نشسته است و یاد کافکای ایران، صادق هدایت، که کتاب مسخ، شاهکار بینظیر او را به فارسی ترجمه کرد. چرا به یاد کافکا و عروسک مسافر[۱] نیفتیم؟ چرا فکر نکنیم این مرد خسته از زندگی که در نوشتهها و یادداشتهای روزانهاش از کشتن و نابود کردن خودش مینویسد و با نوشتن مسخ، میخواهد پیامی به همه دنیا بدهد نمیتواند آنقدر نرم و ملایم و مهربان باشد که سه هفتهی تمام از زبان عروسک گمشدهی دختر بچهای که در پارک گریه میکرد، نامهنگاری کرده تا به او بقبولاند که عروسکش گم نشده، که به سفر رفته است؟ اینجا قرار است این کافکا و کافکای خالق گرهگور سامسا را بیشتر بررسی کنیم.
کودکی، تحصیلات، خانواده و زندگی کافکا
فرانتس کافکا در سوم ژوئیه ۱۸۸۳ در پراگ به دنیا آمد. در خانوادهای که با او سر ناسازگاری داشتند. با پدری که با ایجاد ترس در خانه همه را به فرمانبرداری از خودش واداشته بود و مادری که همیشه در بحثها طرفدار پدر بود. این دو نفر کاری کردند که بعدها کافکا نامهای به آنها و به خصوص پدرش بنویسد و در آن بگوید که «در حضور شما زبانم میگرفت و به لکنت میافتادم و نمیتوانستم حرف بزنم و فکر کنم…»
او در رشتهی حقوق درس خواند و کاری در شرکت بیمهی حوادث گرفت. کاری که به او کمک میکرد تا مخارجش را بپردازد و زمان زیادی در اختیارش قرار میداد تا به کار مورد علاقهاش، نوشتن بپردازد. نوشتن البته برای او به منزلهی عبادت بود. زمانی در اختیارش قرار میداد که فراموش کند در زندگی عادیاش از چه تواناییهایی محروم است.
زنان و روابط عاشقانه
فرانتس کافکا با وجود اینکه دوستان زیادی داشت در روابطش با زنان خوب نبود. او روابط دیگری که با دوستان معروف و شناخته شدهی دیگرش داشت و البته کمکم همه به جز ماکس برود را از خود راند. از یکی از دوستانش به دلیل اینکه سالم بود، ثروت داشت و ذوق موسیقی در وجودش داشت، متنفر شد. همه به این دلیل که او خودش را اینطور نمیدید. بهرحال در برابر زنان هم همینطور بود. خودش را ناتوان میدید ولی این ناتوانی جلوی دوستی او را با فلیس نگرفت.
در سال ۱۹۱۳ با او نامزد کرد و بعدا در نامهای به پدر فلیس نوشت و گفت «در شدیدترین حالتهای عصبی بهسر میبرم. همهچیز غیر از ادبیات، کلافه و بیزارم میکند … هیچ میلی به زندگی خانوادگی ندارم.» اما این اشتیاق و علاقه خاموش نشد. او تا سال ۱۹۱۷ خانه و اثاث هم تهیه کرده بود و همان زمان بود که سرفههای خونآلودش آغاز شد و این بیماری، بهانهای شد تا از این ازدواج فرار کند. دوستی او با دختری به نام جی.دبلیو و ملینا که زنی جوان و غیریهودی بود هم در نهایت سرانجامی نداشت. او نامزدیاش را با جی.دبلیو بهم زد و ملینا هم طلاق از همسرش برای زندگی کردن با کافکا را ناممکن دانست.
محبوبیت فرانتس کافکا در میان هموطنانش، بهویژه در محافل ادبی چک و آلمان در زمانی که زنده بود، بسیار محدود بود. درحالیکه کافکا گروه کوچکی از دوستان و آشنایان داشت که از نوشتههای او استقبال میکردند، با این حال آثار او در طول زندگیاش به محبوبیت یا تحسین گستردهای دست نیافتند.
شیوهی نگارش کافکا و مضامینی که او بررسی میکرد اغلب غیرمتعارف و دشوار به نظر میرسید. آثار او بهخوبی در میان جنبشهای ادبی غالب آن زمان جای نمیگرفت؛ این موضوع ممکن است علتی بر محبوبیت اندک کافکا در زمان زندگیاش باشد. علاوهبر این، شخصیت درونگرا و محجوب این نویسنده، ایجاد ارتباطات اجتماعی و حرفهای گسترده را برای او چالشبرانگیز کرده بود.
پس از مرگ کافکا دستنوشتههایش که تا آن زمان منتشرنشده بود، توسط «ماکس برود» و برخلاف وصیت کافکا منتشر شد که باعث شهرت گستردهی او شد. با گذشت زمان، صدای ادبی منحصربهفرد کافکا و کاوش او در معضلات وجودی در میان خوانندگان و منتقدان طنینانداز شد و این موضوع باعث قدردانی از آثار او شد.
امروزه کافکا بهعنوان یک چهرهی ادبی مهم و یکی از تاثیرگذارترین چهرهها در ادبیات قرن بیستم به شمار میآید و آثار او توسط خوانندگان و محققان در سراسر جهان مورد مطالعه، تجزیه، تحلیل و تجلیل قرار میگیرند.
این نویسنده در میان ایرانیان نیزمعروف و محبوب است. ایدهها و موضوعاتی که کافکا در آثارش بررسی میکند، از جمله خشونت سیستمهای بوروکراتیک، غربت، عدم تطابق با جامعه و تمایل به بیرون زدن از قالبهای معمول، در بسیاری از خوانندگان و علاقهمندان ایرانی تاثیر گذاشته است. آثار او بهطور گسترده در دانشگاهها و محافل ادبی ایران مورد مطالعه و بحث قرار میگیرند. ترجمههای فارسی از آثارش نیز توسط بسیاری از مترجمان و ناشران در ایران منتشر شدهاند. برخی از این ترجمهها به این دلیل که اصالت و فلسفهی کافکا را بهخوبی منتقل کردهاند، مورد توجه و استقبال قرار گرفتهاند.
پایان زندگی کافکا
فرانتس کافکا در جوانی و بر اثر بیماری سل درگذشت. بیماری که باعث شد تا پدر و مادرش بالاخره با مهر و محبت پذیرای او و مراقبش باشند. بیماری او را به آسایشگاههای مختلف برد و در موریتس، محل مورد علاقهی یهودیان در برلین در کنار بالتیک بود که جرقهی عشقی در وجودش زده شد. کافکای چهلسالگی، برای مدت کوتاهی، زندگی شادی با دورا دیمون بیستساله آغاز کرد و آن هم به زودی و به دلیل تورم اقتصادی جنگ از بین رفت. او پیش از مرگش در ۳ ژوئن ۱۹۲۴ به «ماکس برود عزیز» وصیت کرد تا تمام آثارش را نخوانده بسوزاند. اگر سرپیچی دوستش نبود حالا ما کتابهای محاکمه و قصر را نداشتیم؛ چرا که کتابهای او به عنوان «کتاب ضاله» به دست نازیها سوزانده شدند.
کلام آخر
فرانتس کافکا مردی عجیب بود و زندگی عجیبی داشت. مردی که او را یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین نویسندگان معاصر میدانند. او توانست آثاری را به دنیا هدیه بدهد که با گذشت سالها هنوز، تازگی خودشان را حفظ کردهاند و خواندنشان برای هرکس، حسی عمیق از درک و پذیرش به همراه داشته باشد. اما هرگز فراموش نکنیم که این مرد پریشانحال آزرده خاطر که از روابط خانوادگی خیری ندید و در روابطش با دوستان، آشنایان و حتی زنان نیز چندان موفق نبود، میتوانست خیالپردازیهایش را تا جایی ادامه دهد که دخترکی گریان را آرام کند؛ همان دخترک قصهی کافکا و عروسک مسافر که جوردی سیئررا ای فابرا به زیبایی تمام تصویر کرده است.