توضیحات
کتاب طریقت عشق اوتار مهربابا PDF توسط وب سایت جزوه پرو برای شما عزیزان تهیه شده است ،قانون اول: «خدا را با هر کلمهای که وصف کنیم، دقیقا مانند این است که خود را به همان شکل میبینیم. اگر اغلب با فکر به خداوند، چیز ترسناک و خجالتآوری به ذهنت بیاید، پس در واقع وجودت را ترس و خشم و خجالت احاطه کرده است. اما اگر نه، با فکر به خداوند، اولین چیزی که به خاطرت میآید، عشق، شفقت و مهربانیاست، پس تو هم موجودی با این مشخصات هستی!»
صاحب کاروانسرا بلافاصله اعتراض کرد: «بس کن لطفاً، پس این گفتهی تو با این حرف که خداوند زائیده تخیلات ماست چه فرقی دارد؟ من تصور میکنم که تو…» درست در همین لحظه پشت سر ما دعوائی به پا خواست و حرفش نیمه تمام ماند. وقتی به سمت سر و صدا چرخیدیم، دو مرد مست را دیدیم که نعره میزدند .
مشتریان دیگر را مورد آزار و اذیت قرار میدادند و از کاسه آنها سوپ و از جام آنها مشروب میخوردند، و اگر کسی اعتراض میکرد مانند بچههای لوس و بیتربیت بر سر آنها فریاد میکشیدند. «این آدمها را ببین! گویی دنبال دردسر میگردند. نگاه کن درویش! نگاه کن و یاد بگیر!» گفتن این حرف و رفتنش به سراغ آن دو مرد مست، یکی شد. از گلوی یکی از آن دو مرد گرفته و مشتی حوالهی صورتش کرد. مرد مست که اصلاً انتظار این را نداشت، مانند گونی خالی نقش زمین گشت. جز صدای آه کوچکی که از میان لبانش خارج شد صدای دیگری از او درنیامد!
مرد مست دیگر که قویتر به نظر میرسید، به کمک دوستش آمده و جواب مشتهای بیامان صاحب کاروانسرا را داد ولی چندی نگذشته بود که آن مرد مست هم نقش زمین شد! صاحب کاروانسرا با تمام زوری که داشت لگدی بر سینه و پهلوی مرد زد و سپس با پاشنهی سفت چکمهاش دست یارو را فشار داد تا حدی که ما صدای شکستن استخوان دستش را شنیدیم!
فریاد زدم: «بس کن! او را خواهی کشت! همین را میخواهی؟!» من صوفی بودم، وظیفه داشتم حتی در مقابل از دست دادن جانم، جانی را نجات دهم. من سوگند خورده بودم. حتی آزارم به یک مورچه هم نمیرسید. اگر پرندهای را میدیدم، حضرت سلیمان به خاطرم میآمد و اگر ماهی میدیدم، حضرت یونس. وظیفهام حفاظت از جان و زندگی بود .
اگر میدیدم انسانی به انسانی دیگر ضرر میرساند به خاطر حمایت از انسان ضعیفتر، هر کاری از دستم بر میآمد انجام میدادم. اکنون نیز باید تا جائی که میتوانستم این جسم فانی خود را همچون پرده و حفاظی بین صاحب کاروانسرا و مسافر مست قرار میدادم.صاحب کاروانسرا با خشونت نگاهی به من کرد و تهدیدوار گفت: «درویش، تو به این کار دخالت نکن! وگرنه تو را هم زیر مشت و لگد خود خواهم گرفت!» اما هر دو میدانستیم که اینها حرفی بیش نیست و او این کار را انجام نخواهد داد.
📙💌 فایل های پیشنهادی جزوه پرو :
دانلود کتاب نجواگر اسب نیکلاس ایوانز PDF
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.