توضیحات
کتاب مایکل وی طوفان آذرخش جلد پنجم ریچارد پل اوانز PDF توسط وب سایت جزوه پرو برای شما عزیزان تهیه شده است ، کتاب مایکل وی جلد پنجم طوفان آذرخش، رمانی خواندنی از ریچارد پل اوانز است.
مایکل وی پسری چهاردهساله است که با کشف کردن استعدادهایش، به سختیها و گرفتاریهای عجیبی دچار میشود و حالا نگران حملات الجن برای نابودی خود و خانوادهاش است.
کتاب مایکل وی؛ طوفان آذرخش، از مجموعهی مایکل وی، نوشته ریچارد پل اوانز است. مایکل وی پسری چهاردهساله است که استعدادهایش را کشف کرده است اما اتفاق عجیبی رخ میدهد و او را گرفتار سختیها و ماجراهای باورنکردنی میکند.
همه فکر میکنند مایکل به سندروم تورت مبتلا است. یک نوع بیماری مغزی نادر که شخصِ مبتلا بیاختیار صداها و کارهایی انجام میدهد که نمیتواند کنترلشان کند.
اما ماجرا این نیست. مایکل، یک پسر معمولی نیست. او یک پسر الکتریکی است که میتواند از دستهایش انرژی الکتریکی ساطع کند.
مایکل و الکتروکلن در حال رویارویی با بزرگترین موقعیت بحرانیشان تا به امروز هستند. جنبشِ مقاومت در معرض خطر قرار گرفته است و اعضای الکتروکلن نمیدانند که آیا خانوادههایشان زندهاند یا نه.
اما آنها مطمئن هستند که الجن برای نابودیشان نقشه کشیده است و تا زمانی که همه را نابود نکند از کار دست نمیکشد. الجن حملات جدیدی را هم به جزیرهی تووالو آغاز کرده است.
مایکل و و الکتروکلن دوست دارند نشانههای نفاقی که در الجن میبینند را به نفع خودشان تفسیر کنند، اما اگر این یک تله برای نابودی آنها باشد چطور؟
دربارهی ریچارد پل اوانز
ریچارد پل اوانز 11 اکتبر 1962 در سالت لیک، یوتا متولد شد. او با نوشتن داستان جعبهی کریسمس که برای فرزندش نوشته بود، مشهور شد و کمی بعد ماجراهای مایکل وی را منتشر کرد.
برشی از کتاب مایکل وی آذرخش جلد پنجم
«با زندانیها چیکار کردین؟»
«زندانی نداشتیم. هیچکس نجات پیدا نکرد.»
هتچ سرش را از کتابش بلند کرد. «هیچکس نجات پیدا نکرد؟»
«تا آخرین نفرشون رو کشتیم. بعد از موشکباران، ناپالم روی مزرعه انداختیم. تصاویر ضبطشده رو بررسی کردم. پایگاه شبیه دِرسدِن، بعد از جنگ جهانی دوم شده بود. اگه مایل باشین میتونم ویدئو رو نشونتون بدم.»
هتچ چند لحظه ساکت بود. بعد کتابش را پایین آورد، ایستاد و بدون اینکه به چشمان ولچ نگاه کند، به گوشهٔ اتاق رفت. با صدایی آرام و تهدیدآمیز گفت: «نه، حرف تو رو قبول دارم. وضعیت الکتروکلن به چه صورته؟ اونها هنوز هم تو تایوانن؟»
بدن وِلچ پیش از جوابدادن منقبض شد. «اونها فرار کردن قربان.»
«همهشون؟»
«بله، دریاسالار.»
«با دختر چینی؟»
«بله قربان. فکر میکنیم اژدهای یشمی با اونهاست.»
هتچ چند لحظهای متفکر به نظر میرسید، بعد بهنرمی گفت: «ناامیدم کردی.»
ولچ آب دهانش را قورت داد. «بله قربان.»
هتچ چیزی نگفت، فقط آهسته سرش را بالا و پایین کرد. ولچ با حالتی پرسشگرانه به او نگاه کرد. انتظار داشت هتچ عصبانی و برافروخته شود. درعوض، صدای هتچ تقریباً ماتمزده بود، مانند معشوقی که رهایش کرده باشند. «کل چیزی که برای گزارش داری همینه؟ اینکه ناامیدم کردی؟»
ولچ نهایت تلاشش را کرد تا چهرهاش بیحالت بماند. «بله قربان.»
هتچ چند لحظه به زمین خیره شد و بعد گفت: «باشه، گزارشت رو دادی.»
باشه؟ ولچ بههماناندازه که عصبی بود، گیج هم شده بود. نمیدانست حواس هتچ سر جایش هست یا نه. هَتچ تابهحال هرگز در زمان شکست، اینقدر آرام نبوده است.
هتچ پرسید: «از شیما چه خبر؟ هنوز نگرفتینش؟»
«نه قربان. اون ناپدید شده.»
«ناپدید شده؟»
«پیش از اینکه سوئیس رو ترک کنین، ناپدید شده بود. یکی از افراد ما مدتی در تعقیبش بود، ولی اون ناپدید شد.»
📙💌فایل های پیشنهادی جزوه پرو :
دانلود کتاب عشق و جنایت در سیسیل لوئیجی کاپوانا PDF
⭐⭐⭐⭐⭐
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.