توضیحات
کتاب مردی با نقاب آهنین الکساندر دوما PDF توسط وب سایت جزوه پرو برای شما عزیزان تهیه شده است ، کتاب مردی با نقاب آهنین نوشته الکساندر دوما رماننویس و نمایشنامهنویس فرانسوی است که توسط الیور هو برای گروه سنی « ج » و « د » بازنویسی شده است .
کتاب مردی با نقاب آهنین ( The man in the iron mask ) داستانی دربارهی لویی چهاردهم پادشاه فرانسه است که برادر دوقلویی به نام فیلیپ داشت و تنها 5 نفر در فرانسه از این راز مطلع بودهاند ، اما در حال حاضر 3 نفر از این افراد زندهاند : آرامیس ، ملکه فرانسه و دوشس دوشوروز از نزدیکان ملکه .
آرامیس برادر دوقلوی پادشاه را در پس دیوارهای باستیل مییابد و خیلی زود او را از زندان نجات میدهد . وی تصمیم میگیرد از شباهت آن دو استفاده کند و فیلیپ را به جای لویی چهاردهم بر تخت سلطنت بنشاند . او در این راه از پورتوس کمک میگیرد و در ابتدا موفق میشود ، اما خیلی زود با اشتباه فوکه ( پیشکار کل دارایی )ماجرا لو میرود و …
الکساندر دوما ( Alexandre Dumas ) ، رماننویس و نمایشنامهنویس فرانسوی بود که به او لقب « سلطان پاریس » را داده بودند . بسیاری از رمانهای او، از قبیل کنت مونت کریستو، سه تفنگدار ، بیست سال بعد و ویکنت دوبراژلون رمانهایی دنبالهدار و سریالی هستند .
برشی از کتاب مردی با نقاب آهنین :
در روز 19 نوامبر سال 1703 میلادی در زمان سلطنت لویی چهاردهم ، پادشاه فرانسه ، یک زندانی مرموز که همواره یک ماسک به چهره داشت در زندان باستیل میمیرد . چند روز بعد ، این مرد ناشناس را در گورستان سنپل پاریس دفن میکنند . هشت سال پس از مرگ مرد نقابآهنین ،
پرنسس پالاتین ، زن برادر پادشاه فرانسه ادعا میکند او یک لرد انگلیسی بود که علیه فرانسه توطئه میکرد . از آن پس ، افسانه و ادبیات به شخصیت او پرداخته و او را تحت نام « مردی با نقاب آهنین » به شهرت میرسانند .
در واقعیت این مرد ناشناس که هرگز فردی چهرهاش را ندیده بود یک ماسک از جنس مخمل به چهره داشت و نه یک ماسک آهنین و گفته میشد به دستور لویی چهاردهم پادشاه فرانسه او محکوم بود همواره حتی هنگام خواب ماسک را به چهره داشته باشد :
دیروقت بود که آرامیس وارد زندان باستیل شد . این زندان ، مشهورترین زندان فرانسه بود و او برای ملاقات با یکی از زندانیان به آن جا رفته بود .
آرامیس گفت : «میخواهم تنها با او حرف بزنم . »
او فانوس نگهبان را گرفت و به داخل سلول زندانی قدم گذاشت . سپس ، با اشاره به نگهبان گفت که در را ببندد . زیر پنجرهی کوچک سلول ، مردی جوان روی تختی دراز کشیده بود ؛ درحالی که نیمی از صورت او زیر بازوهایش پنهان بود . آرامیس روی صندلی کنار تخت او نشست . مرد جوان سرش را بلند کرد و با لحنی سرد اما قاطع گفت : « از من چه میخواهی ؟ »
آرامیس گفت : « میخواهم تو را به یاد دوران کودکیات بیندازم . آیا مردی را به خاطر داری که همیشه به دیدنت میآمد و نیز آن بانویی که لباس ابریشمین سیاه میپوشید و موهایش را با روبانهای سرخرنگ میآراست ؟ »
📙💌 فایل های پیشنهادی جزوه پرو :
دانلود کتاب جهانگردی مارکوپولو محمد لویی عباس PDF
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.