توضیحات
کتاب دون جوانی مهتابی PDF توسط وب سایت جزوه پرو برای شما عزیزان تهیه شده است ، “دون جوانی مهتابی” اثری از نگهبان داستایفسکی است. این داستان دربارهٔ دون یک مرد جوان روستایی است که به نام میتیا دوستی با سلطان مکسیموس دارد. او به زندگی طبیعی و سادهٔ روستایی علاقه دارد و با صادقیت ، درس ، و صبوری زندگی میکند.
اما زمانی که امپراطوری خطرناک به نام کاپیتان دونیاکو ظاهر میشود و زندگی روستایی آنها را تهدید میکند ، دون جوانی مهتابی باید با این امپراطوری و نیروهایش مقابله کند. این داستان از افکار آشفتهٔ انسانی و نبرد اخلاقی دون جوانی با مسائل اجتماعی و سیاسی بزرگتر تا آخرالزمان الهی الهام گرفته شده است.
عناصری چون عدالت ، اخلاق ، و تضاد بین بالاترین اهداف بشری و واقعیت سیاسی را بررسی میکند. با اینکه داستایفسکی از یک زاویهٔ مذهبی مسیحیتی مینگرد ، اما داستاننویسی و عمیقترین آثار فکری و انسانیاش همواره توجه بسیاری از ادبیات و فلسفهدانان را به خود جلب کردهاند.
برشی از کتاب دون جوانی مهتابی :
با تقه ای که به در خورد پلک هایم را باز کردم و خیره ی سقف شدم…
-پاشو دختر صبح شده…جیران گیز…دو دای
تمام شب خوابم نبرده بود…مدام از این پهلو به آن پهلو میشدم…
-صبح بخیر…
صبح بخیری از پشت در گفت و صدای قدمهایش را شنیدم که از اتاق دور شد… از جا بلند شدم و کش و قوسی به تنم دادم… لحاف تشکم را جمع کردم و داخل کمد دیواری گذاشتم… لباسهای مرتبی پوشیدم و همانطور که شالم را روی سرم مینداختم از اتاق بیرون زدم…
-سلام…
قلبم به تپش افتاد و دستم روی شال سر خورد… نگاهم را بالا کشیدم… علیرضا بود که به دیوار تکیه زده بود و منتظر نگاهم میکرد… زیر لب سلامی دادم و خواستم به سمت حیاط قدم بردارم که با دستهایش مانع شد…
-دیروز حرفاتو زدی و رفتی… اجازه ندادی جوابتو بدم…
دندانهایم را محکم روی هم فشار دادم… چرا نمیرفت؟چرا مرا به حالم خودم رها نمیکرد…؟
-مگه جوابی هم مونده؟
دستی به موهایش کشید…
-بله مونده… من…
دستم را به نشانه ی سکوت بالا بردم و وسط حرفش پریدم…
-دلم نمیخواد چیزی بشنوم…
-ولی من میخوام بگم…
ابروهایم در هم گره خورد…بدجور از دستش ناراحت بودم بدجور…
-ببین علیرضا… بیا بی خیال همه چیز بشیم خب؟من هیچ چیزی ندیدم… هیچ چیزی هم نمیدونم…با خیال راحت برو دنبال زندگی پنهانیت به منم هیچ مربوط نیست…
دستهایش را داخل جیب شلوارش فرو برد…
-من برای کارم توجیح دارم…شاید برای تو قابل قبول نباشه اما برای من هست… سودا من هیچ وقت دلم نمیخواست توهمچین تصوری از من داشته باشی که نمک خوردم و نمکدون شکستم…
-خواه ناخواه این کارو کردی… از اعتماد پدرم سو استفاده کردی… خدا میدونه دیگه چه چیزایی رو از ما مخفی نگه داشتی
-تو منو اینطوری شناختی؟یه نمک به حروم دروغگو؟آره…
دلم برای سوز صدایش پر میزد… برای سیبک گلویش که مدام بالا پایین میرفت آتش میگرفت…ولی…باید تمام میکردم… برای یکبار هم که شده بود این ریسمان پوسیده را باید قطع میکردم…
📙💌 فایل های پیشنهادی جزوه پرو :
دانلود کتاب روان شناسی کودکان استثنایی رضا میر مهدی PDF
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.