توضیحات
کتاب آخرین شبح کریسمس کریس پریستلی PDF توسط وب سایت جزوه پرو برای شما عزیزان تهیه شده است ، که بر اساس داستان سرود کریسمس چارلز دیکنز نوشته شده است.
داستان درباره پسرکی فقیر است که با یک شبح ملاقات میکند و این ملاقات زندگی او را تحت تاثیر قرار میدهد.
این داستان را با ترجمه محمدرضا ملکی میخوانید.کریس پریستلی داستان آخرین شبح کریسمس را بر اساس داستان سرود کریسمس چارلز دیکنز نوشت. ماجرا از این قرار است.
پسرکی فقیر در آستانه سال نو و در شب کریسمس از پیرمردی درخواست کمک میکند. پیرمرد نه تنها حاضر نمیشود به او کمک کند، بلکه تهدیدش هم میکند.
همین موضوع باعث میشود تا پسرک تصمیم بگیرد درسی درست و حسابی به پیرمرد بدهد. او میخواهد پیرمرد پولدار و از خودراضی را بکشد اما اتفاقی مانع او میشود.
یک روح که از قبری برخاسته است، به پسرک هشدار میدهد…!آخرین شبح کریسمس داستانی جذاب و تاثیرگذار برای تمام نوجوانان است.
اگر داستان سرود کریسمس چارلز دیکنز را خوانده و دوست داشتید، این کتاب را هم که بر اساس آن داستان نوشته شده است، بخوانید و لذت ببرید.
درباره کریس پریستلی
کریس پریستلی در سال ۱۹۵۸ متولد شد. او نویسنده و تصویرگر کتاب کودکان است که در ولز و جبل الطارق بزرگ شده است و حالا در کمبریج انگلستان زندگی کیکند. او در رشته تصویرگری تحصیل کرده است.
او در نه سالگی در مسابقه داستاننویسی یک روزنامه محلی شرکت کرد و مدال کسب کرد و تا به حال آثار بسیاری آفریده است.
کارهای تصویرگری او در نشریههای متفاوتی همچون The Times ، The Listener و The Observer منتشر میشود.
از کریس پریستلی تا به حال کتابهای آخرین شبح کریسمس، روایتهای هولناک و قصههای ترسناک عمو مونتاگ منتشر شده است.
برشی از کتاب آخرین شبح کریسمس
پسرک هرگز پیش از این با پیرمرد حرف نزده و حتی توجهی هم به او نکرده بود. از پیرمرد هم اگر می پرسیدی، دست روی انجیل میگذاشت و قسم میخورد که او هم هرگز پسرک را ندیده بود. اما واقعیت این بود که در چند سال گذشته، آنها صد بار از چند سانتی متری هم رد شده بودند.
پیرمرد حتی چند بار هنگامی که سرش را پایین انداخته و با عجله به دفترش میرفت، تنهاش به تن او خورده بود.
از نظر پیرمرد، پسرک هم یکی از همان موانع ناخوشایندی بود که باید از او پرهیز میکرد. پیرمرد هم مثل بقیه غریبههای اخمو، برای پسرک دلیل دیگری برای تنفر از دنیا بود.
اما این روز به خصوص، که یک شب مه آلود کریسمس بود، قرار بود با بقیه روزها متفاوت باشد.
پسرک در حالی که با پشت دست بینیاش را پاک میکرد، فریاد زد: «آقا!»
پیرمرد یکه خورد، ولی برنگشت، با آن پالتوی سیاهی که بر تن داشت، پشتش را بیشتر خم کرد، انگار که بادی قوی از روبهرویش بوزد؛ و در حالی که نوک نقرهای عصایش روی سنگفرش تیک تیک صدا میکرد، به سرعت به راهش ادامه داد.
تیک، تیک، تیک. وقت طلاست. پسر در حالی که دست خواهرش را هم گرفته بود و او را به دنبالش میکشید، با سرعت در پی او دوید. «آقا!»
این بار پسرک صدایش را بلند تر کرد و تلنگری هم به پشت پشت پالتوی پیرمرد زد. این کار فورا تأثیرش را نشان داد. پیرمرد در حین توقف کمی سرید و برگشت. چنان غیظی در نگاهش بود که میتوانست باعث شود انسان از دیدنش غش کند.
بچهها به این قبیل قیافهها عادت داشتند. آنها هم ایستادند، ولی فاصلهشان را با او حفظ کردند. پیرمرد که شال گردنش را تا زیر لب بالا برده بود و کلاهش را هم آن قدر پایین کشیده بود که ابروهای اخمو و سفید و ِ تابیدهاش به لبه سیاه آن گیر کرده بود،
زیرلب گفت: «چه میخواهی؟»
چشمانش به رنگ آبی بسیار روشن بود.
پسرک گفت: «ببخشید آقا، ما فکر کردیم که شاید بخواهید در این شب کریسمس چند سکه به ما کمک کنید. ما فقط…»
پیرمرد چشمانش را باز هم تنگتر کرد و در حالی که سرخی حاشیه پلکهایش تنها رنگ گرم در چهره مرگبارش بود،
گفت: «ا! جدا این فکر رو کردین؟ فکر کردین کریسمس فصل نیکوکاریه و میتونین جیب منو بزنین، مگه نه؟»
پسرک گفت: «ما نخواستیم جیب شما رو بزنیم. فقط از شما درخواست کردیم. چندتا سکه. این کار که جرم نیست؛ هست؟»
پیرمرد شالش را کنار زد و دندانهای زردش را نمایان کرد و فریاد زد: «از من دور بشین، وگرنه پاسبان خبر میکنم. شاید هم تا رسیدن اون کتک جانانهای به شما بزنم.»
📙💌 فایل های پیشنهادی جزوه پرو :
دانلود کتاب کوتیک مکزیکی خدایان زن و سایه سیلویا مورنو کارسیا PDF
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.